۰۹-۱۰-۹۹، ۱۰:۱۴ ق.ظ
مطلبی درباره تجربه زندگی با فوبیا، رفتارهای عجیبی که به خاطر آن از انسان سر میزند، باورهای رایج، اما اشتباه دیگران درباره این اختلال و ...
روزنامه خراسان__ الهه توانا: من از گربه میترسم. در کوچه و خیابان، چشمم مدام توی باغچهها و نزدیک سطل زبالهها را میکاود. اگر نقطه کوری سر راهم باشد یا تاریکی اجازه ندهد امنیت کنج و گوشهها را بسنجم، میروم وسط خیابان، چون زیر خودرو رفتن، کمتر من را میترساند یا مسیر دورتری را انتخاب میکنم، چون دیر رسیدن را به مواجهه با گربه ترجیح میدهم.
اگر دوستی همراهم باشد، تعجب میکند نه به دلیل ترسم از گربه، چون همه اطرافیانم ازآن باخبرند. او با تعجب میگوید: «چطور گربه رو از این فاصله دیدی؟»؛ «این فاصله» یعنی فاصله زیاد، خیلی زیاد. آن قدر که خودم هم گاهی تعجب میکنم. درنتیجه این ترس، رفتارهای عجیب تری هم ازمن سر میزند. مثلا چی؟ تعریف میکنم، همچنین توضیح میدهم دیگران چه واکنشهای عجیبی به ترس من نشان میدهند.
میدانم این رفتارها افراطی و غیرعادی است، اما ...
اگر باد بزند زیر یک تکه پلاستیک مشکی، من نیم متر میپرم هوا، چون هر سیاهیِ در حال تکان خوردنی حتما گربه است مگر اینکه خلافش ثابت شود! حتی در محلهای سربسته که احتمال حضور گربه صفر است، با دیدن هر جنبش ناگهانی از گوشه چشم، یکه میخورم. یک بار از تکان شدید پای خانمی در اتوبوس ترسیدم و یک بار دیگر، توی سینم ا جلوی دهانم را گرفتم تا با دیدن سایه شبیه گربه یکی از تماشاچیها جیغ نزنم.
میدانم که این رفتارها افراطی و غیرعادی است و اگر دیگران از دیدن منِ ترسیده در موقعیتی که دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد، تعجب کنند یا خندهشان بگیرد، طبیعی است، اما واکنشهای دیگران هم گاهی به اندازه ترس من، افراطی است. یک بار، خانمی در خیابان باصدای بلند گفت: «چه لوس! گربه ترس داره مگه؟» حدس میزنید که ترکیب ترس و خجالت، اصلا خوشایند نیست. یک بار دیگر توی پیاده رو، سنسور تشخیص گربهام شروع کرد به آلارم دادن.
دشمن، چندمتر جلوتر بود و داشت آهسته و تهدیدکننده به سمتم میآمد. نقشه این بود؛ میایستی تا عابری پیدا شود. آهسته میروی سمت چپش، با او همراه میشوی تا گربه را در سمت راست، بی خطر رد کنی. زن وشوهری از پیچ خیابان ظاهر شدند. مرد، نگاهی به من کرد که ایستاده بودم وسط پیادهرو و نگاهی به گربه و در تمام مسیر تا وقتی که من را پشت سر گذاشتند نگاه تحقیرآمیزش را ادامه داد. من از این موقعیتهای ناراحت کننده زیاد تجربه کردهام. بعضیها میگویند تو که میدانی ترس ات بیمنطق است، چطور همچنان میترسی؟ یا برایشان سوال است که با وجود این واکنشهای آزاردهنده چرا سعی نمیکنم با گربهها رفیق شوم؟
اگر دوستی همراهم باشد، تعجب میکند نه به دلیل ترسم از گربه، چون همه اطرافیانم ازآن باخبرند. او با تعجب میگوید: «چطور گربه رو از این فاصله دیدی؟»؛ «این فاصله» یعنی فاصله زیاد، خیلی زیاد. آن قدر که خودم هم گاهی تعجب میکنم. درنتیجه این ترس، رفتارهای عجیب تری هم ازمن سر میزند. مثلا چی؟ تعریف میکنم، همچنین توضیح میدهم دیگران چه واکنشهای عجیبی به ترس من نشان میدهند.
میدانم این رفتارها افراطی و غیرعادی است، اما ...
اگر باد بزند زیر یک تکه پلاستیک مشکی، من نیم متر میپرم هوا، چون هر سیاهیِ در حال تکان خوردنی حتما گربه است مگر اینکه خلافش ثابت شود! حتی در محلهای سربسته که احتمال حضور گربه صفر است، با دیدن هر جنبش ناگهانی از گوشه چشم، یکه میخورم. یک بار از تکان شدید پای خانمی در اتوبوس ترسیدم و یک بار دیگر، توی سینم ا جلوی دهانم را گرفتم تا با دیدن سایه شبیه گربه یکی از تماشاچیها جیغ نزنم.
میدانم که این رفتارها افراطی و غیرعادی است و اگر دیگران از دیدن منِ ترسیده در موقعیتی که دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد، تعجب کنند یا خندهشان بگیرد، طبیعی است، اما واکنشهای دیگران هم گاهی به اندازه ترس من، افراطی است. یک بار، خانمی در خیابان باصدای بلند گفت: «چه لوس! گربه ترس داره مگه؟» حدس میزنید که ترکیب ترس و خجالت، اصلا خوشایند نیست. یک بار دیگر توی پیاده رو، سنسور تشخیص گربهام شروع کرد به آلارم دادن.
دشمن، چندمتر جلوتر بود و داشت آهسته و تهدیدکننده به سمتم میآمد. نقشه این بود؛ میایستی تا عابری پیدا شود. آهسته میروی سمت چپش، با او همراه میشوی تا گربه را در سمت راست، بی خطر رد کنی. زن وشوهری از پیچ خیابان ظاهر شدند. مرد، نگاهی به من کرد که ایستاده بودم وسط پیادهرو و نگاهی به گربه و در تمام مسیر تا وقتی که من را پشت سر گذاشتند نگاه تحقیرآمیزش را ادامه داد. من از این موقعیتهای ناراحت کننده زیاد تجربه کردهام. بعضیها میگویند تو که میدانی ترس ات بیمنطق است، چطور همچنان میترسی؟ یا برایشان سوال است که با وجود این واکنشهای آزاردهنده چرا سعی نمیکنم با گربهها رفیق شوم؟
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...