امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان همسر من
#1
عصر پنجشنبه بود و آفتاب کم کم داشت غروب میکرد...
تماشای غروب خورشید کنار بچه ها لذت دیگه ای داشت....
یدفعه یکی گفت :بچه ها تا حالا به این فکر کردید که همسر آیندتون چطوری باید باشه ؟

مهرداد که از همه آتیشش تند تر بود جواب داد :
خوشگل ,پولدار ,تک فرزند ,البته اگه باباش کارخونه هم داشته باشه قبوله !

نفر بعدی احسان بود که میشد معیارهاشو حدس زد :
با ایمان ,محجبه ,تحصیل کرده و از یه خانواده با اصل و نصب

بچه ها یکی یکی گفتن و نوبت به آراس رسید, اون هم بعد از چند لحظه مکث گفت :
فکر کنم کار من از همه شما سخت تر باشه !
همسر من شاید از خانواده ثروتمندی نباشه ,
اما از کمک به هم نوع خودش مضایقه نمیکنه ...
همسر من شاید از خانواده مذهبی نباشه ,
اما وقتی کار خیری انجام بده اون کار خیر رو یه رابطه با خدا میدونه...
همسر من شادی کردن رو حق خودش میدونه ,
اما شادیش رو بالبخند بچه یتیم تقسیم میکنه...
همسر من لباس زیبا پوشیدن رو دوست داره ,
اما پوشوندن لباس به تن نیازمند رو بیشتر...

همسر من زیباست ,
اما زیباییش با گذر عمر کم نمیشه و مثل آرایش پاک شدنی نیست...

همسر من زیباست ,
لوازم آرایش همسر من تو هیچ مارکی پیدا نمیشه ...الا انسانیت...
آگاهی ببار...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان تکان دهنده/ یک چشم صنم بانو 1 317 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان تکان دهنده/ تصادف ماشین صنم بانو 0 242 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۸ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان غم انگیز دفتر خاطرات صورتی صنم بانو 1 196 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
4 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
farnoosh-79 (۳۰-۰۶-۹۵, ۰۷:۴۶ ب.ظ)، ثـمین (۳۱-۰۶-۹۵, ۰۲:۱۹ ب.ظ)، fs.ferial (۳۱-۰۶-۹۵, ۰۲:۰۶ ب.ظ)، AsαNα (۳۰-۰۶-۹۵, ۰۶:۳۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان