امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شعرانه
آنچنان ذهن من از خواستنت سرشار است
که شب از یاد تو تا وقت سحر بیدار است
حیف از این قسمت و تقدیر که هر کار کنم
باز بین من و تو، فاصله معنا دار است
خودمانیم، تعارف که نداریم بگو
دست بردارم، اگر پای کسی در کار است
بی تو با یاد تو رویای قشنگی دارم
قسمت این است، دلم دولت خود مختار است
فرض کن دست مترسک به کلاغی نرسد
دستِ کم باعث دلگرمی شالیزار است
روزها یاد تو، شب یاد تو، در خواب خودت
سهمم از حادثه ی عشق، همین مقدار است

حسن توکلی


پاسخ
بین صدها سرفرازی یک تباهی لازم است
گاه در چشم خلایق روسیاهی لازم است
زندگی شطرنج با خویش است،تا کی فکر بُرد؟
در میان صفحه گاهی اشتباهی لازم است
رشته ی بین من و او با گره کوتاه شد
معصیت آنقدرها بد نیست،گاهی لازم است
هر که از دل پاکی ام دم زد مرا تنها گذاشت
آمدم حفظش کنم دیدم گناهی لازم است
بعد از این در راه عشقم هر گناهی می کنم
در پشیمان کردنم لطف الهی لازم است
ما صراط مستقیم بی تقاطع ساختیم
گفته"لا اکراه فی الدین"پس دو راهی لازم است!.

کاظم بهمنی


پاسخ
سپاس شده توسط:
آسمانها گله دارند؛ زما سیر شدید
بس که بر خاک نشستید زمین گیر شدید
پی اکسیر بریدید ز گهواره تان
وایتان باد، نجستید و چنین پیر شدید
سر آن ” بار امانت ” چه بلا آوردید
که به جرمش همه مستوجب زنجیر شدید
هر چه دفتر، ورقی بود به توصیف شما
یادتان رفته که با دست که تحریر شدید
همه جان و همه احساس رهاتان کردیم
چه گذشته است؟ به بی روحی تصویر شدید
صورتی مانده از آن سیرت و آن هم بی اصل
بس که هر آینه در آینه تکثیر شدید
دیو می رفت در این چشمه به تطهیر رسد
بر شمایان چه گذشته است که تبخیر شدید
باز هم موعظه تان راه به تاثیر نبردآسمانها!
که به یک شعبده تسخیر شدید
ما که تبخیر شماییم، شمایان آیا
روی این خاک چه دیدید که تقطیر شدید




محمدعلی بهمنی


پاسخ
سپاس شده توسط:
من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم
پیش‌شان سر بر نمی‌آرم، رعایت می‌کنم
هم‌چنان‌که برگ خشکیده نماند بر درختم
ایه‌ی رنج تو باشم رفع زحمت می‌کنم
این دهان باز و چشم بی‌تحرک را ببخش
آن‌قدر جذابیت داری که حیرت می‌کنم
کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست
هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم
فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا؟
در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می‌روم
لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم
ترک افیونی شبیه تو اگرچه مشکل است
روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم
توی دنیا هم نشد، برزخ که پیدا کردمت
می نشینم تا قیامت با تو صحبت می‌کنم


 
کاظم بهمنی


پاسخ
سپاس شده توسط:
راز داری کن و از من گله در جمع مکن
باز بازیچه مشو، بار سفر جمع مکن
با حضور تو قرار است مرا زجر دهند
خویش را مایه ی دلگرمی هر جمع مکن
به گناهی که نکردم به کسی باج مده
آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن
ترسم آسیب ببیند بدنت، دور خودت
این همه هرزه ی آلوده نظر جمع مکن
آخرین شاخه ی تو سهم عقابی چو من است
روی آن چلچله و شانه به سر جمع مکن
تا برآمد نفسم، جمع هوادارت سوخت
روبروی منِ دیوانه نفر جمع مکن


 
کاظم بهمنی


پاسخ
سپاس شده توسط:
بلدم تکیه کنم باز به دیوار خودم
یا حصاری بکشم دور و بر غار خودم
بلدم آه به آه از تو بگویم هر بار
تابسازم قفس از غصهء بسیار خودم
پیش پایت دو سه خط شعر نوشتم،
حالامتنفر شدم از تک تک اشعار خودم
شاعری خیره سرم من، که خودم می دانم
می زنم آخر سر، دست به انکار خودم
بی تو بیتابی هر خاطره ات یادم داد
تک و تنها بشوم، شانه و غم خوار خودم
لعنتی داغ ندیدی که بفهمی یک عمر
می روم سرزده گه گاه به دیدار خودم
فصل تنهایی من سبز که شد فهمیدم
آنقدر مرگ عزیز است که یکبار، خودم...!
ارس آرامی


پاسخ
سپاس شده توسط:
مرده ام؛ این نفس تازه‌ ی من فـلـسفـه دارد
روی پا بودن این برج کهن فلسفه دارد
سنگ این است که من فکر کنم “قسمتم این بود”
تیشه بر سر زدن «سنگ شکن» فلسفه دارد
دوستی با تو میسّر که نشد نقشه کشیدم
با رفیقان شما دوست شدن فلسفه دارد
گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی، حیف
و همین “حیف” خودش مطمئنا فلسفه دارد
آمدی بر سر قبرم ، نشد از قبر درآیم
تازه فهمیده‌ام این بند کفن فلسفه دارد


 
کاظم بهمنی


پاسخ
سپاس شده توسط:
شب از مهتاب سر میره، تمام ماه تو آبه
شبیه عکس یک رویاست، تو خوابیدی جهان خوابه
زمین دور تو می گرده، زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو، عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع می‌شه که تو چشماتو می بندی
تو رو آغوش می‌گیرم تنم سرریز رویا شه
جهان قد یه لالایی توی آغوش من جا شه
تو رو آغوش می‌گیرم، هوا تاریک‌تر می‌شه
خدا از دست‌های تو به من نزدیک‌تر می‌شه
زمین دور تو می‌گرده، زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر میشه از این تصویر رویایی
تماشا کن، تماشا کن چه بی رحمانه زیبایی

روزبه بمانی


پاسخ
سپاس شده توسط:
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی، بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر،از کوی خود
وز رشته گیسوی خود
بازم رهاند.
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
در پیش بی دردان چرا؟
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای ز دل با یار صاحب دل کنم
وای به دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
از گل شنیدم بوی او، مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او، در کوی جان منزلم کنم
وای، به دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم،از فتنه گردون رهی
افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
maraرهی معیری


پاسخ
سپاس شده توسط:
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تاعاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازيچه ى بازيگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم…


 
رهی معیری


پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
13 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
~ MoOn ~ (۰۵-۰۷-۰, ۰۹:۲۶ ب.ظ)، صنم بانو (۲۶-۰۶-۰, ۰۵:۳۱ ق.ظ)، دخترشب (۲۵-۰۷-۰, ۱۱:۳۱ ق.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۶-۰, ۱۰:۲۶ ب.ظ)، minaa (۰۷-۰۷-۰, ۰۴:۳۳ ب.ظ)، دختر ماه (۱۲-۰۷-۰, ۰۴:۴۶ ب.ظ)، B.gh@neh (۱۴-۰۴-۰, ۱۰:۱۷ ب.ظ)، Mr. pickle (۰۵-۰۵-۰, ۰۴:۰۹ ب.ظ)، arom (۱۱-۰۸-۲, ۱۰:۴۵ ب.ظ)، Aradel.M (۲۱-۰۳-۰, ۰۷:۰۱ ب.ظ)، mahdi942 (۱۳-۰۹-۰, ۰۸:۴۷ ق.ظ)، arashke (۰۲-۰۹-۰, ۰۱:۵۱ ب.ظ)، qaz111 (۱۷-۰۸-۲, ۱۱:۳۰ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان