امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شعرانه
ساختم با آتش دل لاله زاری شد مرا
سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا

سینه را چون گل زدم چاک اول از بی طاقتی
آخر از زندان تن راه فراری شد مرا

نیکخویی پیشه کن تا از بدی ایمن شوی
کینه از دشمن بریدم دوستداری شد مرا

هر چراغی در ره گمگشته ای افروختم
در شب تار عدم شمع مزاری شد مرا

دل به داغ عشق خوش کردم گل از خارم دمید
خو گرفتم با غم دل غمگساری شد مرا

گوهر تنهایی از فیض جنون دارم به دست
گوشهٔ ویرانه گنج شاهواری شد مرا

کج نهادان راز کس باور نیاید حرف راست
عیب خود بی پرده گفتم پرده داری شد مرا

پیش پیکان بلا سنگ مزارم شد سپهر
جا به صحرای عدم کردم حصاری شد مرا

چون نسوزم شمع سان؟ کز داغ محرومی رهی
بر جگر هر شعله آهی شراری شد مرا

رهی معیری


پاسخ
سپاس شده توسط:
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز
مرگ خود می‌بینم و رویت نمی بینم هنوز

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز

روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز

گر چهسر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز

سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز

رهی معیری


پاسخ
سپاس شده توسط:
کمی با سرمه زیبا کن دو چشم نکته بینت را
مشخص کن برایم مرزهای سرزمینت را
صدای نبض دستان تو در این شهر می پیچد
اگر لختی نبندی دکمه های آستینت را
مرا هر بار می سوزانی و هر بار می خواهی
که بگذاری بروی آتش من ذره بینت را
تو آن تردید باقی مانده در شاهان قاجاری
که با خون امیران رنگ کردی باغ فینت را
بگو ای مرگ ، ای ترسای پیر پیرهن چرکین
بیاویزم کجای این شب آخر پوستینت را ؟!
بنیامین دیلم


پاسخ
سپاس شده توسط:
گرفتم عمر را در شیشه ی ساعت نگه دارم
تورا در عکس می شد کاش از حرکت نگه دارم
تو میراث هزاران باغ سرسبزی و من بایدگلی
همچون تورا در خانه با دقت نگه دارم
زلیخا را بگو فهمیده ام دیگر نمی ارزدکه من
این عشق را یک عمر با تهمت نگه دارم
تو نیشابور نه ، شیراز نه ، آن کشوری هستی
که می کوشم تنش را دور از غارت نگه دارم
که می کوشم پس از هر بوسه ای عطر دهانش را
شبیه نامه ای سربسته در پاکت نگه دارم !
شراب خانگی ، این روزها باید که نامت را
به مستی در دهان خویش با وحشت نگه دارم
بنیامین دیلم


پاسخ
سپاس شده توسط:
یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی
یادت بخیر یار فراموشكارِ من!
شهریار


پاسخ
سپاس شده توسط:
مسلمانی اگر این است ذوق کافری بهتر
به انکار خدا اقرار با لفظ دری بهتر
چه دریابند از آیات رحمت این تبهکاران؟!
جزای این جماعت جهل و کوری و کری بهتر
تبر، تنها زبان رایج جهل است و نادانی
که این بت‌های سنگی را خلیل آزری بهتر
محاسن‌های پر آفت، شمایل‌های بی حرمت
چه انسانند این اشکال بی حاصل، خری بهتر!
زبان فلسفی با جهل بی معنی چه می‌لافد
جهان از لوث این آلوده دامانان، بری بهتری
ندارد دار دنیا حسن روز افزون خوشنامی
در این عبرت سرا گمنامی از نام آوری بهتر
عبدالجبار کاکائی


پاسخ
سپاس شده توسط:
ساده از دست ندادم دل پرمشغله را
تا تو پرسیدی و مجبور شدم مسئله را
‎من “برادر” شده بودم و “برادر” باید
‎وقت دیدار، رعایت بکند “فاصله” را
‎دهه‌ ی شصتی دیوانه‌ی یكبار عاشق‎
خواست تا خرج كند این كوپن باطله را
‎عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ‎
دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را…!
‎و تو خندیدی و از خاطره‌ها جا ماندم‎
با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را
‎عشق گاهی سبب گم شدن خاطره‌هاست
خواستم باز كنم با تو سر این گله را…
عبدالجبار کاکائی


پاسخ
سپاس شده توسط:
اگر عشقی که از تو در دلم دارم عیان گردد
رود از یاد مردم قصه ی مجنون و لیلایش
Shy


پاسخ
سپاس شده توسط:
دلم جنگل...دلم باران...دلم مهتاب میخواهد
دلم یک کلبه ی چوبی کنار آب میخواهد


پاسخ
سپاس شده توسط:
ندانم عاشقم مستم چه هستم ؟
همی دانم دلی پر درد دارم


پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
13 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
~ MoOn ~ (۰۵-۰۷-۰, ۰۹:۲۶ ب.ظ)، صنم بانو (۲۶-۰۶-۰, ۰۵:۳۱ ق.ظ)، دخترشب (۲۵-۰۷-۰, ۱۱:۳۱ ق.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۶-۰, ۱۰:۲۶ ب.ظ)، minaa (۰۷-۰۷-۰, ۰۴:۳۳ ب.ظ)، دختر ماه (۱۲-۰۷-۰, ۰۴:۴۶ ب.ظ)، B.gh@neh (۱۴-۰۴-۰, ۱۰:۱۷ ب.ظ)، Mr. pickle (۰۵-۰۵-۰, ۰۴:۰۹ ب.ظ)، arom (۱۱-۰۸-۲, ۱۰:۴۵ ب.ظ)، Aradel.M (۲۱-۰۳-۰, ۰۷:۰۱ ب.ظ)، mahdi942 (۱۳-۰۹-۰, ۰۸:۴۷ ق.ظ)، arashke (۰۲-۰۹-۰, ۰۱:۵۱ ب.ظ)، qaz111 (۱۷-۰۸-۲, ۱۱:۳۰ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان