۰۳-۱۲-۹۹، ۱۲:۴۵ ق.ظ
در من دلسنگ، شور انتظار انداختی
ماهی مرداب را در جویبار انداختی
عشق، اقیانوس آرامی که میگفتی نبود
قایقم را در مسیر آبشار انداختی!
فکر میکردم جواب نامهام را میدهی
نامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی ...
عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار
در سرم بیهوده سودای فرار انداختی
آخر ای عاقل به کار عشق روگردان شدی
خوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی!
سجاد سامانی
فکر میکردم جواب نامه ام را میدهی
نامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی :)
ماهی مرداب را در جویبار انداختی
عشق، اقیانوس آرامی که میگفتی نبود
قایقم را در مسیر آبشار انداختی!
فکر میکردم جواب نامهام را میدهی
نامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی ...
عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار
در سرم بیهوده سودای فرار انداختی
آخر ای عاقل به کار عشق روگردان شدی
خوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی!
سجاد سامانی
فکر میکردم جواب نامه ام را میدهی
نامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی :)
چگونه خضر نشد خسته از گذشتن عمر؟!
که عمر بگذرد اما... به دلبخواه تو نه...
.
سجاد شهیدی
که عمر بگذرد اما... به دلبخواه تو نه...
.
سجاد شهیدی