امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اشعار شاه نعمت الله ولی (غزلیات)
#1
غزل شمارهٔ ۱







هر چه گفتم عیان شود به خدا

پیر ما هم جوان شَود به خدا

در میخانه را گشاد یقین

ساقی عاشقان شود به خدا

هر چه گفتم همه چنان گردید

هر چه گویم همان شود به خدا

از سر ذوق این سخن گفتم

بشنو از من که آن شود به خدا

آینه گیش چشک می آرم

نور آن رو عیان شود به خدا

باز علم بلیغ می خوانم

این معانی بیان شود به خدا

گوش کن گفتهٔ خوش سید

این چنین آن چنان شود به خدا
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
غزل شمارهٔ ۲







نعمت الله است دائم با خدا

نعمت از الله کی باشد جدا

در دل و دیده ندیدم جز یکی

گر چه گردیدم بسی در دو سرا

میل ساخل کی کند بحری چو شد

غرقه در دریای بی پایان ما

ما نوا از بینوائی یافتیم

گر نوا جوئی بجو از بینوا

از خدا بیگانه ای دیدیم نه

هر که باشد هست با او آشنا

سروری خواهی برآ بر دار عشق

کز سر دار فنا یابی بقا

سید سرمست اگر جوئی حریف

خیز مستانه به میخانه درآ
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
غزل شمارهٔ ۳





عارفی کو بُود ز آل عبا

خواه گو خرقه پوش و خواه قبا

جان معنی طلب نه صورت تن

تن بی جان چه می کند دانا

باده می نوش و جام را می بین

تا تن و جان تو بود زیبا

گرچه حق ظاهر است کی بیند

دیدهٔ دردمند نابینا

احمق است آنکه ما و حق گوید

مرد عاشق نگوید این حاشا

یک وجود است و صد هزار صفت

به وجود است این دوئی یکتا

می وحدت ز جام کثرت نوش

نیک دریاب این سخن جانا

ما و کعبه حکایتی است غریب

رند سرمست و جنت المأوا

بر در دیر تکیه گاه من است

گر مرا طالبی بیا آنجا

قطره و بحر و موج و جو آبند

هر چه خواهی بجو ولی از ما

نعمت الله را به دست آور

با خدا باش با خدا خدا
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
غزل شمارهٔ ۴







ما به عین تو دیده ایم تو را

وز همه برگزیده ایم تو را

عاشقانه یگانه در شب و روز

در کش خود کشیده ایم تو را

نور چشمی و در نظر داریم

ما به عین تو دیده ایم تو را

به وجود آفریده ای ما را

به ظهور آورده ایم تو را

نعمت الله را فروخته ایم

به بهایش خریده ایم تو را
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
غزل شمارهٔ ۵







رند مستی جو دمی با او برآ

از در میخانهٔ ما خوش درآ

مجلس ما را غنیمت می شمر

زانکه اینجا خوشتر از هر دو سرا

جام می بستان و مستانه بنوش

قول ما می گو سرودی می سرا

خوش خراباتی و خم می سبیل

ما چنین مست و تو مخموری چرا

آب چشم ما روان بر روی ما است

باز می گویند با هم ماجرا

ماه من امشب برآمد خوش خوشی

تو بیا تا روز امشب خوش برآ

نعمت دنیی و عقبی آن تو

نعمت الله از همه عالم مرا
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
غزل شمارهٔ ۶







ذوق اگر داری در این دریا درآ

عاشقانه خوش بیا با ما برآ

گر بیابی گوشهٔ میخانه ای

کی کنی رغبت به ملک دو سرا

جملهٔ درها به تو بگشوده اند

تو ز هر بابی که می خواهی درآ

جنت و حوری از آن زهدان

جام دُرد دَرد عشق او مرا

همچو سید در خرابات مغان

عاشقانه خوش سرودی می سرا
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
غزل شمارهٔ ۷







ظهور سلطنت عشق او است در دو سرا

در آن سرا قدمی نه در آن سرا به سرآ

چو او است در دو سرا غیر او نمی بینم

منم که از دل و جان عاشقم به هر دو سرا

جمال او است که در دو آینه نماند روی

نظر به دیدهٔ ما کن ببین به شاه و گدا

مدام همدم جام شراب خوش باشد

بیا و همدم ما شو دمی به ذوق بیا

دلم به گوشهٔ میخانه می کشد هر دم

چنانکه خاطر زاهد به جنت المأوا

به سوی ما نظری کن به چشم ما بنگر

که عین ما است کز او آبرو دهد ما را

به نور دیدهٔ سید کسی که او را دید

به هر چه می نگرد نور او بود پیدا
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
غزل شمارهٔ ۸







خار بی کنگر چه کار آید مرا

راه بی رهبر چه کار آید مرا

گر نباشد مرتضی با من رفیق

خدمت قنبر چه کار آید مرا

عیسی مریم همی جویم به جان

بندگی خر چه کار آید مرا

گر نه سر باشد فدای پای او

دردسر بر سر چه کار آید مرا

خوشتر از مشک است بوی یار من

مشک یا عنبر چه کار آید مرا

خم مِی دار مدام از حضرتش

جام یا ساغر چه کار آید مرا

بندگی سیدم چون پیشوا است

خدمت سنجر چه کار آید مرا
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
از ازل تا ابد خواند مرا

یار من محروم کی ماند مرا

من به غیر او نکردم التفات

حضرت او نیک می داند مرا

عاقبت تاج سر شاهان شوم

گر به خاک راه بنشاند مرا

یک مس بی او نخواهم زد دگر

تا دمی از خویش بستاند مرا

رو بدان درگاه دارم روز و شب

از در خود یار کی راند مرا

تا ز من یابند مردم بهره ها

چون درخت میوه افشاند مرا

نعمت الله را نداند هیچ کس

در همه عالم خدا داند مرا
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
گر بیازارد مرا موری ، نیازارم و را

خود کجا آزار مردم ای عزیزان ، من کجا

نزد ما زاری به از آزار ، بی زاری مباش

تا نگیرد بر سر بازار ، آزاری تو را

در طریقت هر چه فرمائی ، به جان فرمان برم

ماجرا بگذار با ما ، ماجرا آخر چرا

کفر باشد در طریق عاشقان ، آزار دل

گر مسلمانی، چرا آزار می داری روا

در جهان بی خودی ، من نعمت الله یافتم

گفت فنی شو ، که یابی سید ملک بقا
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 4,200 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,514 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 3,303 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
15 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۶-۰۱-۹۵, ۱۲:۰۲ ب.ظ)، sadaf (۱۸-۰۴-۹۴, ۰۱:۰۱ ق.ظ)، ×دختر بهار× (۱۰-۰۶-۹۴, ۰۶:۰۲ ب.ظ)، adonis (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۰۴ ب.ظ)، ~ MoOn ~ (۲۹-۰۴-۹۴, ۰۴:۴۸ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۰-۱۰-۹۴, ۰۲:۱۶ ق.ظ)، Ar.chly (۱۳-۰۴-۹۵, ۰۳:۲۵ ب.ظ)، hannaneh (۲۸-۰۴-۹۴, ۰۱:۵۱ ب.ظ)، هبوط (۲۷-۰۵-۹۴, ۰۷:۳۸ ب.ظ)، nza3380 (۰۶-۰۸-۹۴, ۰۴:۴۴ ب.ظ)، fatemeh . R (۲۸-۰۴-۹۵, ۰۵:۵۹ ب.ظ)، barooni (۲۴-۱۰-۹۴, ۰۷:۵۶ ب.ظ)، صنم بانو (۰۲-۰۶-۹۶, ۰۸:۵۱ ق.ظ)، دخترشب (۱۵-۰۸-۹۶, ۰۱:۰۷ ق.ظ)، d.ali (۰۴-۰۹-۹۵, ۰۴:۲۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان