۱۶-۰۳-۹۶، ۱۰:۳۲ ق.ظ
چه زیبا گفت فروغ:
اگر مستضعفی دیدی
ولی از نان امروزت
به او چیزی نبخشیدی
به انسان بودنت شک کن
اگر چادر به سر داری
ولی از زیر آن چادر
به یک دیوانه خندیدی
به انسان بودنت شک کن
اگر قاری قرآنی
ولی در درک آیاتش
دچار شک و تردیدی
به انسان بودنت شک کن
اگر گفتی خدا ترسی
ولی از ترس اموالت
تمام شب نخوابیدی
به انسان بودنت شک کن
اگر هر ساله در حجی
ولی از حال همنوعت
سوالی هم نپرسیدی
به انسان بودنت شک کن
اگر مرگ کسی دیدی
ولی قدر سر سوزن
ز جای خود نجنبیدی
به انسان بودنت شک کن...
اگر مستضعفی دیدی
ولی از نان امروزت
به او چیزی نبخشیدی
به انسان بودنت شک کن
اگر چادر به سر داری
ولی از زیر آن چادر
به یک دیوانه خندیدی
به انسان بودنت شک کن
اگر قاری قرآنی
ولی در درک آیاتش
دچار شک و تردیدی
به انسان بودنت شک کن
اگر گفتی خدا ترسی
ولی از ترس اموالت
تمام شب نخوابیدی
به انسان بودنت شک کن
اگر هر ساله در حجی
ولی از حال همنوعت
سوالی هم نپرسیدی
به انسان بودنت شک کن
اگر مرگ کسی دیدی
ولی قدر سر سوزن
ز جای خود نجنبیدی
به انسان بودنت شک کن...
وقتی کوچک بودم فکر میکردم آدم ها چقدر بزرگند و ترس برم میداشت
بزرگ که شدم دیدم بعضی آدم ها چقدر کوچکند و بیشتر ترسیدم . . .
آلفرد هیچکاک
بزرگ که شدم دیدم بعضی آدم ها چقدر کوچکند و بیشتر ترسیدم . . .
آلفرد هیچکاک