ارسالها: 490
موضوعها: 28
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
32
سپاسها: 1125
867 سپاس گرفتهشده در 489 ارسال
خیلی خوب مینویسی عزیزم
خیلی زیبا بو
موفق باشی یه عالمه
بچه فال فروشی را پرسیدم چه میکنی؟
گفت به ان هایی که در امروز خود مانده اند فردا می فروشم.
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
تقدیم به عموی عزیزم
سالها گذشت
بی انکه بدانم در کجای این اسمان بی کران قرار داری
می گویند در نزدیکی هایم هستی
اما چر ا تو را نمیببنم
بهار جدیدت را ندیدی و رفتی
اینگونه بود وفاداریت به دنیا
من تو را داشتم و نداشتم
راحت تر از آن رفتی که به دنبالت بیابم و در لحظه وداع بگویم؟
" تنهایم نگذار ... اینجا بزرگ است و من کوچک.."
خداوندا!!
او را که از من گرفتی زندگی ام را از یاد بردم
چه کودکانه حس کرد م تنها شده ام
کاش در آن لحظه تاریک می دانستم
سرنوشت چه بازی هایی در پیش دارد
من او را می خواهم
تنها بهانه ی کودکی هایم
اینک چقدر دلم برایش تمگ است
دنیا را دور زدم
آنقدر زود مرا دور زد که به امروز رسیدم
ساگرد رفتنت
دلم برایت تگ است
چه کنم؟
برایت زمستانی میشوم..
17.12.90 ـــ 22:50
عمو! تو منو میبینی ،اره؟
دلم برات تنگ شده
دلم برای خنده های از ته دل تنگ شده
بیام پیشت؟
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
امشب حال و هوایم بسی سرد و خاموش است
خدا کند که ببارد آن اسمان تیره قلبم به امید روزی روشن
ای هستی تمام هستی من !
دلتنگم
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
وقتی شروع شد فقط یک بازی بود
یک بازی ساده
بین من و تو
از همان اول هم
حس غریبی همراه لحظه های با تو بودن داشتم
حس غیر قابل درک
کم کم از این حس ترسیدم
ترسیدم و کنار نکشیدم
تو
بی خبر از حس من امده بودی
بی خبر از حس من ماندی
و بی خبر بازی مرا سخت کردی
من
از حس تو ترسیدم
از آن نگاه مهربان که تمام بهانه ام شده بود
من و تو
با هم این بازی را شروع کردیم
این راه پر واهمه
من و تو
از همان اول
واهمه ی این بازی
را داشتیم
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
همیشه یکی هست
که با رفتنش
که با نبودنش
میشه همه زندگی رو از لبخند پر کرد
همیشه یکی هست
که درست جایی که نباید باشه ، میاد
که درست جایی باید باشه ،میره
و حالا
تکرار این حرفا
خلاصه ای در من است
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
کنایه نگاهت
همچون آتشی بود بر دل غم گرفته ام
وقتی که بی دوست
در جاده ی این سفر قدم گذاشتی
من رد آن نگاه را به گور بردم