امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حکایت شاعر بینوا .
#1
ﻓﺘﺤﻌﻠﯽﺷﺎﻩ ﻗﺎﺟﺎﺭ، ﮔﻪﮔﺎﻩ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﺳﺮﻭﺩ ﻭ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺩﺍﻭﺭﯼ ﮔﺮﻓﺖ...
ﺷﺎﻋﺮ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﻧﭙﺴﻨﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﯽﭘﺮﻭﺍ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮔﻔﺖ.
ﻓﺘﺤﻌﻠﯽﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻮﯾﻠﻪ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺩﯾﻒ ﭼﻬﺎﺭﭘﺎﯾﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﺧﻮﺭ ﺑﻨﺪﻧﺪ!!

ﺷﺎﻋﺮ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﭼﻨﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ، ﺗﺎ ﺁﻥﺟﺎ ﮐﻪ ﺷﺎﻩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪ...
ﺳﭙﺲ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺣﺎﻻ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺷﺎﻋﺮ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﻫﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﺑﺪﻫﺪ، ﺭﺍﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﮔﺮﻓﺖ!!!
ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻃﻮﯾﻠﻪ...!!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
asnaasnaasna ‌شنیده بودم
دمش گرم واقعا
برای هر دردی دو درمان است:

سکوت و زمان
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
عجب شاعري ، ايول.خخخ
خاك تو مخ فتحعلي شاه، حداقل يه تغييري تو شعر ميداد.خخخ
بي سليقه ي خنگ.خخخ
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  حکایت فیل در تاریکی مولانا صنم بانو 0 443 ۱۶-۰۱-۰، ۰۹:۵۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  حکایت دو شریک از کتاب کلیله و دمنه صنم بانو 0 186 ۱۶-۰۱-۰، ۰۹:۴۱ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  حکایت باغبان نیک اندیش صنم بانو 0 337 ۱۶-۰۱-۰، ۰۹:۲۱ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
4 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
صنم بانو (۲۵-۰۷-۹۶, ۰۸:۳۰ ق.ظ)، d.ali (۲۵-۰۷-۹۶, ۰۸:۴۱ ق.ظ)، !!Tina!! (۲۴-۰۷-۹۶, ۰۹:۱۵ ب.ظ)، taranomi (۲۵-۰۷-۹۶, ۰۹:۲۹ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان