امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خلوت زن و شوهر
#1
Big Grin 
زن وقتی بیدار شد شوهرش را کنار خود ندید...
با خستگی خمیازه ای کشید و با بی حالی روی تخت نشست...
خیلی خسته بود،با بی حالی نگاه به ساعت موبایلش کرد،نزدیکای دو نیم صبح را نشان میداد...
با همان حالت بی حالی نگرانی در صورتش موج زد،به سختی بلند شد و از اتاق بیرون رفت...
توی راهرو خالی بود...
دوباره خمیازه ای کشید و به کمک دیوار از پله ها پایین آمد...
سالن هم خالی بود،اتاق ها را یک به یک چک کرد و بالاخره شوهرش را در آشپزخانه در حالی که پشت میز ناهار خوری نشسته بود دید...
در دست راستش فنجان قهوه ای بود و آرام و بی سر و صدا قهوه را می نوشید...
زن نفس راحتی کشید و یواش یواش پشت سر مرد رفت و گفت:
-داشتی چی کار می کردی شیطون خلوت...؟؟اونم این موقع بدون من...
مرد به یک نقطه خیره شده بود و با صدای گرفته گفت:
-نازنین یادته...؟بیست سال پیش را میگم؟یادته عاشقت بودم؟عاشقم بودی؟؟؟
-یادته می مردم واست؟
زن که تحت تئاثیر قرار گرفته بود،در حالی که چشمانش برق می زد گفت:
-آره عزیزم...چی شاده یاد اون موقع کردی؟؟؟
مرد بدون جواب ادامه داد...
یادته بعد پنج ماه از ازدواجمون و نداشتن بچه وقتی به پزشک متخصص مراجعه کردیم و بعد کلی آزمایش گفتن...گفتن...
زن چشمانش پر اشک شد و دستانش را جلوی صورتش گرفت و هق هق کنان اشک می ریخت...
مرد ادامه داد...گفتن که تو بچه دار نمی شی...
من که جونمو واست میدادم گفتم،گفتم من فقط خودتو می خوام...
ولی تو موافق نبودی و می خواستی ازم جدا بشی...
اونقدر گفتی که منم فکر کردم باید جدا بشیم...
زن هق هق کنان در حالی که اشک هایش را پاک می کرد گفت:
-آره...آره...تو رو خدا بس کن...
مرد فنجان قهوه را یکدفعه بالا داد و گفت:
-پدرت که یکی از سرهنگ های معروف و بزرگ کشور بود،گفت...گفت...
اگه دخترمو طلاق بدی،باید بیست سال بری زندان و حبس بکشی...
زن دیگه نتونست تحمل کنه،با صدای بلند زد زیر گریه...
مرد گفت:
اگه رفته بودم زندان...
-امروز آزاد میشدم...asnaasnaasnaasnafvfvfv
دوستان گلم امیدوارم خوشتون اومده باشهmara
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
من که اگه جای زنش بودم الان طلاقش میدادم که از حالا بیست سال بره زندون تا شبا تو زندون قهوه بخوره حالش جا بیاد
دیگه از همه نامردمی ها خستم
کاش بودی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
واقعا کهdvia
خدای من!چقدر دوست دارم که وقت مناجات خدای من بخوانمت، الهی … ربی …این حس مالکیت، این که تو خدای من هستی...انگار تمام حفره ها و جاهای خالی را پر می کند …
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
چقدشد سرکاربودم؟!!!xcvl
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
خخخخخخخخخ
جالب بود
ما به دنیا اومدیم دنیا به ما نیومده
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
بس که مردا نامردنazsx
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
خخخخخخ.
خيلى باحال بود asna
امضای خدا پای تمام آرزوهایتان....
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
خخخخخخخخخخخخخخخخ
خدایی که خیلی حال کردم...asnaasna
بهترین دوستانت، انهایی هستند که از لحظات سخت زندگی ...
برایت البومی پر از خاطرات رنگی میسازند...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
چقدر دقیق و نکته سنج بود asna
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
دلم مي خواد همچین مردای بزدلی بکوبم به دیوار تا حالشون جا بیاد

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،غصه هم می گذرد،!آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  رابطه اردک له شده و شوهر زیبا؟! SilentCity 1 295 ۱۱-۰۴-۹۴، ۰۲:۲۱ ب.ظ
آخرین ارسال: farnoosh-79
  داستان کوتاه نشانه های زن و شوهر الهه ی شب 0 161 ۲۷-۰۳-۹۴، ۰۲:۲۶ ب.ظ
آخرین ارسال: الهه ی شب
Big Grin داستان زن و شوهر،طنز Aiden22 2 228 ۱۳-۰۲-۹۴، ۱۰:۴۶ ب.ظ
آخرین ارسال: sara.samii

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
9 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۱:۲۳ ق.ظ)، Aiden22 (۲۴-۰۵-۹۴, ۰۶:۴۴ ب.ظ)، avapars (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۲:۴۴ ب.ظ)، صنم بانو (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۸:۳۰ ب.ظ)، برف سیاه (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۱:۳۴ ق.ظ)، d.ali (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۲:۴۳ ق.ظ)، .AtenA. (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۶:۳۷ ق.ظ)، دختربهار (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۱:۴۲ ق.ظ)، taranomi (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۱:۴۸ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان