ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
ملا نصرالدین، شخصیتی داستانی و بذلهگو در فرهنگهای عامیانه ایرانی، افغانی، ترکیه، عربی، آزربایجان، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناختهشده است. ملا نصرالدین در ایران و افغانستان بیش از هر جای دیگر به عنوان شحصیتی بذله گو اما نمادین محبوبیت دارد.
درباره وی داستانهای لطیفهآمیز فراوانی نقل میشود. اینکه وی شخصی واقعی بوده یا افسانهای مشخص نیست. برخی منابع او را واقعی دانسته و هم روزگار با تیمور بئیگ (درگذشته ۸۰۷ ق.) یا حاج ولی بکتاش (درگذشته ۷۳۸ ق.) دانستهاند.*[۱] در نزدیک آک شهیر از توابع قونیه در ترکیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و میگویند قبر ملا نصرالدین است.
او را در افغانستان، عیران و جمهوری آذربایجان ملا نصرالدین، در ترکیه هوجا نصرتین (خواجه نصرالدین)، در عربستان جُحا (خواجه) مینامند. مردم کارها و حرکات عجیب و مضحکی به او نسبت میدهند و به داستانهای او میخندند. قصههای ملا از قدیم در شرق رواج داشته و دانسته نیست ریشه آنها از کدام زبان است.
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
#ناراضي_از_زن
ملا در بالاي منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضي است بلند شود.
همه ي مردم بلند شدند جز يک نفر.
ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضي هستي؟
آن مرد گفت : نه ...
ولي زنم دست و پامو شکسته نمي تونم بلند شم!
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
#وظيفه_و_تکليف
روزي ملانصرالدين بدون دعوت رفت به مجلس جشني.
يکي گفت: "جناب ملا! شما که دعوت نداشتي چرا آمدي؟"
ملانصرالدين جواب داد: "اگر صاحب خانه تکليف خودش را نميداند.
من وظيفهي خودم را ميدانم و هيچوقت از آن غافل نميشوم."
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
#علت_نامعلوم
ملانصرالدين به يکي از دوستانش گفت: خبر داري فلاني مرده؟
دوستش گفت: "نه! علت مرگش چه بود؟"
ملا گفت: "علت زنده بودن آن بيچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!"
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
#کرامت_ملا
روزي ملانصرالدين ادعاي کرامت کرد.
گفتند "دليلت چيست؟"
گفت: "ميتوانم بگويم الساعه در ضمير شما چه ميگذرد؟"
گفتند: "اگر راست ميگويي بگو."
گفت: "همهي شما در اين فکر هستيد که آيا من ميتوانم ادعايم را ثابت کنم يا نه!"
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
#گريه_بر_مرده
روزي ملانصرالدين به دنبال جنازهي يکي از ثروتمندان ميرفت و با صداي بلند گريه ميکرد. يکي به او دلداري داد و گفت: "اين مرحوم چه نسبتي با شما داشت؟"
ملا جواب داد: "هيچ! علت گريهي من هم همين است."
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
#ديرباور
روزي يکي از همسايهها خواست خر ملانصرالدين را امانت بگيرد.
به همين خاطر به در خانه ملا رفت.
ملانصرالدين گفت: "خيلي معذرت ميخواهم خر ما در خانه نيست".
از بخت بد همان موقع خر بنا کرد به عرعر کردن.
همسايه گفت: "شما که فرموديد خرتان خانه نيست؛
اما صداي عرعرش دارد گوش فلک را کر ميکند."
ملا عصباني شد و گفت: "عجب آدم کج خيال و ديرباوري هستي.
حرف من ريش سفيد را قبول نداري ولي عرعر خر را قبول داري."
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
فقیری از کنار دکان کباب فروشی می گذشت.
مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخ ها کرده و به روی آتش نهاده باد می زد
و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود.
بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت
تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت
خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت
او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد
و سپس براه افتاد تا از آنجا برود
ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت
و گفت:کجا می روی پول دود کباب را که خورده ای بده
از قضا ملانصرالدین از آنجا می گذشت جریان را دید
و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری می کند و تقاضا می نماید او را رها کنند.
ولی مرد کباب فروش می خواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد.
ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب فروش
گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی را که او خورده است می دهم
.
کباب فروش قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد.
ملا پس از رقتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده
و در حال که آنها را یکی پس از دیگری به روی زمین می انداخت
به مرد کباب فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده
بشمار و تحویل بگیر
.
مرد کباب فروش با حیرت به ملا نگریست
و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟
ملا همان طور که پول ها را بر زمین می انداخت تا صدایی از آنها بلند شود
گفت: خوب جان من کسی که دود کباب و بوی آنرا بفروشد
و بخواهد برای آن پول بگیرد باید به جای پول صدای آنرا تحویل بگیرد
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
#تعارف_بی_موقع_ملا
روزی ملا در مزرعه ای نشسته بود سواری عبور می کرد گفت بفرمائید سوار از اسب پیاده شد پرسید افسار اسب را کجا بکوبم َُِ ملا که گمان نداشت تعارفش چنین نتیجه ای بدهد گفت : بر سر زبان من
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
#داستان_دامادشدن_ملا
روزی از ملا پرسیدند : شما چند سالگی داماد شدید؟
ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم!