۰۶-۰۴-۹۴، ۰۷:۴۴ ب.ظ
دختر کوچولو 2 تا سیب تو هر دو دستش داشت. همون موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو تا دست دخترش افتاد.
و بهش گفت : " یکی از سیباتو به من میدی ؟"
دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به هر دو سیب .
کمی فکر کرد و ناگهان یه گاز به هر دو سیب زد !
لبخند روی لبای مادرش خشک شد ! چهره ی مادر داد میزد که چقدر از دخترش نا امید شده...
امّا ؛ دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده رو به طرف مادرش گرفت و گفت : " مامان جوون بیا اینو بخور ، چون این سیب شیرین تره ! "
مادر خشکش زد ! چه اندیشهایی به ذهنش راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه ایی بود !
هر قدر با تجربه باشیم ، در هر مقامی هم که باشیم ، هر قدر هم خودمونو دانشمند بدونیم ، قضاوت رو باید کمی به تأخیر بندازیم و بذاریم طرف مقابل فرصتی برای توضیح داشته باشه
درژاپن مردمیلیونری برای دردچشمش درماني پیدا نمیکرد
بعداز ناامید شدن ازاطباء پیش راهبی رفت
راهب به او پیشنهادکردبه غیر از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه نکند
وی پس ازبازگشت دستورخرید چندين بشکه رنگ سبز را دادو
همه خانه رارنگ سبز زدند
همه لباسهایشان را
ووسایل خانه وحتی ماشینشان رابه رنگ سبز تغییر دادند
و چشمان او خوب شد.
تااینکه روزی مردمیلیونر راهب رابرای تشکربه منزلش دعوت کرد
زمانیکه راهب به محضر ميليونر میرسدجویای حال وی میشود
مردمیلیونر میگوید:
خوب شدم
ولی این گرانترین مداوایی بود که تابه حال داشته ام...
راهب باتعجب گفت اتفاقااین ارزانترین نسخه ای بوده که تجویز کرده ام
برای مداوا،تنهاکافی بود عینکی باشیشه سبز تهیه ميكرديد !!
برای درمان دردهايت،
نمیتوانی دنیاراتغییردهی...
بلکه باتغییرنگرشت میتوانی دنیارابه کام خود دربیاوری
تغییردنیاکار احمقانه ایست
ولي،
تغییرنگرش
ارزانترین و
موثرترین راه است.
نگاهت زيبا و صبحت به خیر
و بهش گفت : " یکی از سیباتو به من میدی ؟"
دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به هر دو سیب .
کمی فکر کرد و ناگهان یه گاز به هر دو سیب زد !
لبخند روی لبای مادرش خشک شد ! چهره ی مادر داد میزد که چقدر از دخترش نا امید شده...
امّا ؛ دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده رو به طرف مادرش گرفت و گفت : " مامان جوون بیا اینو بخور ، چون این سیب شیرین تره ! "
مادر خشکش زد ! چه اندیشهایی به ذهنش راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه ایی بود !
هر قدر با تجربه باشیم ، در هر مقامی هم که باشیم ، هر قدر هم خودمونو دانشمند بدونیم ، قضاوت رو باید کمی به تأخیر بندازیم و بذاریم طرف مقابل فرصتی برای توضیح داشته باشه
درژاپن مردمیلیونری برای دردچشمش درماني پیدا نمیکرد
بعداز ناامید شدن ازاطباء پیش راهبی رفت
راهب به او پیشنهادکردبه غیر از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه نکند
وی پس ازبازگشت دستورخرید چندين بشکه رنگ سبز را دادو
همه خانه رارنگ سبز زدند
همه لباسهایشان را
ووسایل خانه وحتی ماشینشان رابه رنگ سبز تغییر دادند
و چشمان او خوب شد.
تااینکه روزی مردمیلیونر راهب رابرای تشکربه منزلش دعوت کرد
زمانیکه راهب به محضر ميليونر میرسدجویای حال وی میشود
مردمیلیونر میگوید:
خوب شدم
ولی این گرانترین مداوایی بود که تابه حال داشته ام...
راهب باتعجب گفت اتفاقااین ارزانترین نسخه ای بوده که تجویز کرده ام
برای مداوا،تنهاکافی بود عینکی باشیشه سبز تهیه ميكرديد !!
برای درمان دردهايت،
نمیتوانی دنیاراتغییردهی...
بلکه باتغییرنگرشت میتوانی دنیارابه کام خود دربیاوری
تغییردنیاکار احمقانه ایست
ولي،
تغییرنگرش
ارزانترین و
موثرترین راه است.
نگاهت زيبا و صبحت به خیر
سه جمله آخر کوروش :
تابوتم را پزشکان حمل کنندتا همه بدانند هیچ طبیبی نمیتواند جلومرگ را بگیرد .
تابوتم را پزشکان حمل کنندتا همه بدانند هیچ طبیبی نمیتواند جلومرگ را بگیرد .
تمام طلاهایم را در مسیر حرکتم بریزید تا مردم بدانند مال نتوانست نجاتم دهد.
دست هایم را از تابوت بیرون بگذارید تا بدانند که باید با دست
خالی رفت.
« بیهوده متاز که مقصد خاک است »