امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان کوتاه
#1
یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما یک‌باره اوضاع زیر و رو شده مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود …؟
شیخ تأملی کرد و فرمود:
تقصیر خودت است که مشتری‌ها را رد می‌کنی
مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچه‌ها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها می‌دهم.
شیخ فرمود:
آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟!
مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازه‌اش نصب کرد و روی آن نوشت:
نسیه داده می‌شود، حتی به شما. وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می‌شود
[تجارت بهشت صفحه۲۰، به نقل از کیمیای محبت صفحه ۱۳۹-۱۴۱]
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
تاثيرگزار بود Shy
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان تکان دهنده/ یک چشم صنم بانو 1 317 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان تکان دهنده/ تصادف ماشین صنم بانو 0 242 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۸ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان غم انگیز دفتر خاطرات صورتی صنم بانو 1 196 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
8 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ملکه برفی (۲۸-۰۵-۹۶, ۰۹:۲۴ ب.ظ)، صنم بانو (۲۹-۰۵-۹۶, ۱۲:۱۷ ق.ظ)، AsαNα (۲۸-۰۵-۹۶, ۰۹:۴۷ ب.ظ)، d.ali (۲۸-۰۵-۹۶, ۰۹:۴۳ ب.ظ)، دختربهار (۲۸-۰۵-۹۶, ۰۹:۴۰ ب.ظ)، taranomi (۲۹-۰۵-۹۶, ۱۲:۲۱ ب.ظ)، site2017 (۲۸-۰۵-۹۶, ۰۹:۲۳ ب.ظ)، panel123 (۰۵-۰۲-۹۷, ۰۱:۴۱ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان