امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
درخواست حدیث گفتگوی انبیاء با حیوانات
#1

سؤال: در منابع اهل سنت در رابطه با تکلّم پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) با حیوانات چه روایاتی نقل شده است؟
جواب:
در منابع عامه روایاتی در باب تکلّم حیوانات با پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) به طریق اعجاز و همچنین تکلّم برخی حیوانات با برخی از افراد نقل شده است[1] که برخی از عناوین این روایات عبارت است از:

1)
داستان تکلم گاو؛
2)
داستان تکلم گرگ؛
3)
تکلم پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) با سوسمار؛
4)
تکلم پیامبر(صلی الله علیه و آله) با شتر؛
5)
داستان حمار یعفور؛
6)
گفتگوي يكي از اصحاب با گرگ به روايت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)
7)
خبر دادن گاوی از پیامبری پیغمبر(صلی الله علیه وآله)؛

بیان مختصر برخی از اخبار:

الف) گفتگوی مردی با گاو و گرگ

بخاری در صحیح خود از طریق ابوهریره روایت می کند که وی گفت: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نماز صبح را خواند؛ سپس رو به مردم كرده و فرمودند: هنگامی که مردى گاوی را که بر آن سوار بود را زد، گاو به او گفت: ما براى سوارى خلق نشده‌ايم، بلکه ما براى زراعت خلق شده‌ايم.
مردم گفتند: سبحان الله! گاوی سخن گفته است! رسول خدا فرمود: من، ابوبكر و عمر به اين مسأله ايمان آورديم. در حالى كه ابوبكر و عمر آن جا نبودند.
سپس رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ادامه داد: هنگامی كه شخصى در بين گله ی خويش بود، گرگى به گله حمله كرد و گوسفندى را برد، آن مرد آنقدر به دنبال گرگ رفت تا گوسفند را نجات داد ! گرگ گفت: اين گوسفند را از دست من گرفتى! اما روزى كه چوپانى جز من براى اين گوسفند نباشد چه مى‌كنی؟!
مردم گفتند: منزه است خدا! گرگی سخن مى‌گويد؟ حضرت فرمودند : من و ابوبكر و عمر به اين قضيه ايمان آورديم، در حاليكه آن دو آنجا نبودند»!
[2]

ب) گفتگوی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با شتر

حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» روایتی را بیان نموده که در قسمتی از آن می خوانیم:
«...سپس شترى آمد و روبروى رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ايستاد، آن حضرت ديد كه اشك در چشمان شتر حلقه زده است؛ پس به دنبال اصحابش فرستاد و فرمود: با شتر چه كرده‌ايد كه از شما شكايت مى‌كند؟ گفتند: ما از او كار مى‌كشيديم، وقتى پير شد و از كار افتاد، قصد كرديم كه فردا او را بكشيم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: او را نكشيد و در ميان شتران خود رها كنيد».
[3]

ج) گفتگوي رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با آهو

طبرانى در کتاب«المعجم الکبیر» از طریق ام سلمه نموده که رسول خدا(صلى اللَّه عليه وآله) در بيابان بودند؛ ناگاه فريادى شنيده شد كه اى پيامبر خدا! و آن حضرت توجه فرمودند و كسى را نديد باز توجه فرمودند که در این هنگام آهوئى كه بسته شده بود را دیدند.
آهو گفت: اى پيامبر خدا! به من نزديك شو! آن حضرت نزديك او شده و فرمودند چه كارى دارى؟ گفت: من دو نوزاد در آن كوه دارم، مرا رها فرماييد تا بروم آنها را شير دهم و برگردم: حضرت فرمودند: بر می گردى؟ گفت: خدا مرا ده برابر عذاب كند اگر برنگردم، رسول خدا او را رها كرد. آهو رفت و دو نوزاد خود را شير داد و پس از آن برگشت و آن حضرت او را در بند كرد.
در اين هنگام اعرابى از خواب بيدار شد و گفت: اى پيامبر خدا نيازى دارى؟ فرمود: بله به اینکه این آهو را آزاد كنى. اعرابی او را آزاد كرد، آهو در حالى مى‌دويد ، مى‌گفت: شهادت مى‌دهم كه خدائى جز خداى يكتا نيست و تو پيامبر خدا هستی».
[4]

د) گفتگوی پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) با حمار یعفور

هنگامى که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خیبر را فتح نمودندچهار کنیز چاق و چهار کنیز لاغر و نیز ده پیمانه طلا و نقره و الاغى بسته شده در زنجیر به دست آوردند؛ آن حضرت با الاغ به گفتگو پرداختند و الاغ نیز جواب داد! رسول خدا فرمود: اسمت چیست؟ گفت: یزید بن شهاب، خداوند از نسل جد من شصت حمار دیگر خلق کرد که فقط پیامبران بر آن‌ها سوار شدند و من از شما توقع دارم که بر من سوار شوی؛ چرا که از نسل جد من کسى غیر از من و از انبیاء نیز جز شما باقى نمانده است، من پیش از شما متعلق به مردی یهودى بودم که از روى عمد او را بر زمین مى‌زدم ! او نیز شکم مرا به دردآورده و به پشتم مى‌زد.
رسول خدا فرمود: پس تو یعفور هستى ، اى یعفور! حمار گفت: بلى، رسول خدا فرمود: آیا به جنس مؤنث تمایل داری؟ یعفور گفت: خیر!
پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در هنگام نیاز سوار او مى‌شد، و هر وقت که از پشت او پایین مى‌آمد، او را به خانه ی مردم مى‌فرستاد، او در خانه را با سرش مى‌کوبید و به آن شخص اشاره مى‌کرد که پیش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) برود . وقتى رسول خدا از دنیا رفت، کنار چاهى که متعلق به هیثم بن تیهان بود آمد و به واسطه ی بی تابی از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) خود را در آن چاه انداخت و آن چاه قبر او شد.
[5]

هـ) گفتگوي گرگ با يكي از اصحاب
در خبری که بسیاری از صاحبان کتب حدیثی آنرا از ابوسعيد خدرى نقل نموده اند آمده است: «گرگى به گوسفندى حمله كرد و آن را برد، چوپان او را دنبال كرد و گوسفند را از او گرفت. گرگ در حالی که بر روی دم خود نشسته بود به چوپان گفت: آیا از خدا نمى‌ترسى؟! روزى ای را كه خداوند نصيبم ساخته را از من مى‌گيری؟
چوپان گفت: عجبا! گرگى بر روی دم خود نشسته و با زبان انس با من سخن می گوید؟!ا گرگ گفت: آیا تو را به امر عجیبتری آگاه سازم؟! محمد(صلی الله علیه وآله) در يثرب است و مردم را از اخبار گذشتگان آگاه مى‌ سازد.
پس چوپان حرکت نمود و گوسفندانش را هدايت كرد تا اين كه وارد شهر مدينه شد، پس گوسفندانش را در گوشه‌اى نگه داشت و سپس خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رسيد و آنحضرت را از اين قصه آگاه كرد، رسول خدا دستور داد كه مردم را به مسجد بخوانند، آنحضرت به چوپان گفت: مردم را از داستانت آگاه ساز، چوپان اطاعت كرد.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: راست گفتی! سوگند به كسى كه جان محمد(صلی الله علیه وآله) در دست او است، قيامت نمى‌شود مگر اين كه حيوانات وحشى با انسان‌ها و مرد با دسته تازيانه و بند كفش خود سخن مى‌گويد و ران پايش او را از اتفاقاتى كه بعدا براى خانواده‌اش مى‌افتد آگاه مى‌كند».[6]

و) سخن گفتن گاو به حمد خداوند متعال
در خبر غیر معتبری آمده که شیخ قطب الدین یونینی گفته است: در ده روز اول از محرم این سال (سال ۶۵۰ هجری) تعداد بسیار زیادی از اهل دمشق حکایت کرده اند و در دمشق به استفاضه رسیده است و سخن در مورد آن از قاضی جبة اعسال (نام یک منطقه، روستایی از روستاهای دمشق) بسیار زیاد گفته شده که یک گاو در روستایی از روستاهای جبة اعسال صحبت کرد و خلاصه ی داستان این است:
این گاو با کودکی خارج شد در حالی که آب می خورد و هنگامی که از آب خوردن فارغ شد خدا را شکر کرد و آن کودک تعجب کرد و آن کودک داستان را برای صاحب گاو تعریف کرد و صاحب گاو شک کرد و خودش در روز دوم حاضر شد. هنگامی که آن گاو آب خورد خدا را شکر کرد. در روز سوم گروهی آمدند و شنیدند که گاو خدا را شکر می کند و بعضی از مردم با آن صحبت کردند و گاو گفت : خداوند هفتاد سال قحطی و خشکسالی را بر امت نوشته بود اما با شفاعت پیامبر آن را به خیر و برکت تبدیل کرد و گاو گفت که پیامبر او را به تبلیغ این مطلب دستور داده است و گاو گفت که به پیامبر گفتم نشانه ی راستی و صدق من در نزد آن ها چیست؟ پیامبر گفت این که بعد از خبر دادن گاو بمیرد. ناقل داستان می گوید : سپس گاو به یک جای بلند رفت و مرد و از آن جا سقوط کرد و مردم از موی او برای تبرک برداشتند و گاو کفن و دفن شد. من (مؤلف کتاب : ابو المحاسن حنفی) می گویم: این حکایت غریب الوقوع است و راوی آن ثقه و حجت است و گفته است که این داستان در دمشق به استفاضه رسیده است.[7]
که البته آثار وضع در این خبر پیدا است.


[1]
. در این روایات سخنی از خبر دادن حیوانات نسبت به آینده مشاهده نمی شود و حقیر به روایتی بدین مضمون دست نیافتم.

[2]
. صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل، باب حدیث الغار، ح3471، دار طوق النجاة: «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ: صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ (وآله)وَسَلَّمَ، صَلاَةَ الصُّبْحِ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ، فَقَالَ: " بَيْنَا رَجُلٌ يَسُوقُ بَقَرَةً إِذْ رَكِبَهَا فَضَرَبَهَا، فَقَالَتْ: إِنَّا لَمْ نُخْلَقْ لِهَذَا، إِنَّمَا خُلِقْنَا لِلْحَرْثِ " فَقَالَ النَّاسُ: سُبْحَانَ اللَّهِ بَقَرَةٌ تَكَلَّمُ، فَقَالَ: " فَإِنِّي أُومِنُ بِهَذَا، أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ، - وَمَا هُمَا ثَمَّ - وَبَيْنَمَا رَجُلٌ فِي غَنَمِهِ إِذْ عَدَا الذِّئْبُ، فَذَهَبَ مِنْهَا بِشَاةٍ، فَطَلَبَ حَتَّى كَأَنَّهُ اسْتَنْقَذَهَا مِنْهُ، فَقَالَ لَهُ الذِّئْبُ هَذَا: اسْتَنْقَذْتَهَا مِنِّي، فَمَنْ لَهَا يَوْمَ السَّبُعِ، يَوْمَ لاَ رَاعِيَ لَهَا غَيْرِي " فَقَالَ النَّاسُ: سُبْحَانَ اللَّهِ ذِئْبٌ يَتَكَلَّمُ، قَالَ: «فَإِنِّي أُومِنُ بِهَذَا أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، - وَمَا هُمَا ثَمَّ -».

[3]
. المستدرک علی الصحیحین، الحاکم النیسابوری، ح4232: «ثُمَّ أَتَاهُ بَعِيرٌ فَقَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَرَأَى عَيْنَيْهِ تَدْمَعَانِ فَبَعَثَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: «مَا لِبَعِيرِكُمْ هَذَا يَشْكُوكُمْ؟» فَقَالُوا: كُنَّا نَعْمَلُ عَلَيْهِ فَلَمَّا كَبِرَ وَذَهَبَ عَمَلُهُ تَوَاعَدْنَا عَلَيْهِ لِنَنْحَرَهُ غَدًا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَا تَنْحَرُوهُ وَاجْعَلُوهُ فِي الْإِبِلِ يَكُونُ مَعَهَا» هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الْإِسْنَادِ وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ».

[4]
. المعجم الکبیر، الطبرانی،‌ ج23، ص331، ح63: «عن أُمِّ سَلَمَةَ قالت كان رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم في الصَّحْرَاءِ فإذا مناد (مناديا) يُنَادِيهِ يا رَسُولَ اللَّهِ فَالْتَفَتَ فلم يَرَ أَحَدًا ثُمَّ الْتَفَتَ فإذا ظَبْيَةٌ مُوَثَّقَةٌ فقالت ادْنُ مِنِّي يا رَسُولَ اللَّهِ فَدَنَا منها فقال حَاجَتَكِ قالت إِنَّ لي خَشَفَيْنِ في ذلك الْجَبَلِ فَحُلَّنِي حتى أَذْهَبَ فَأُرْضِعَهُمَا ثُمَّ أَرْجِعُ إِلَيْكَ قال وَتَفْعَلِينَ قالت عَذَّبَنِي اللَّهُ بِعَذَابِ الْعِشَارِ إن لم أَفْعَلْ فَأَطْلَقَهَا فَذَهَبَتْ فَأَرْضَعَتْ خَشَفَيْهَا ثُمَّ رَجَعَتْ فَأَوْثَقَهَا وَانْتَبَهَ الأَعْرَابِيُّ فقال لك حَاجَةٌ يا رَسُولَ اللَّهِ قال نعم تُطْلِقُ هذه فَأَطْلَقَهَا فَخَرَجَتْ تَعْدُو وَهِيَ تَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّكَ رسول اللَّهِ».

[5]
. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج4، ص232، باب ذکر سلاحه و مرکوبه: «...قال لما فتح رسول الله صلى الله عليه وسلم يعني خيبر أصاب أربعة أزواج ثقال أربعة أزواج خفاف وعشر أواقي ذهب وفضة وحمار أسود مكبلا قال فكلم رسول الله صلى الله عليه وسلم الحمار فكلمه الحمار فقال له النبي صلى الله عليه وسلم ما اسمك قال يزيد بن شهاب أخرج الله عز وجل من نسل جدي ستين حمارا كلهم لم يركبهم إلا نبي قد كنت أتوقعك أن تركبني لم يبق من نسل جدي غيري ولا من الأنبياء غيرك قد كنت قبلك لرجل يهودي وكنت أتعثر به عمدا وكان يجيع بطني ويضرب ظهري قال فقال له النبي صلى الله عليه وسلم فأنت يعفور يا يعفور قال لبيك...».

[6]
. مسند احمد بن حنبل، ج13، ص425، ح8063؛و...: «...عن أبي سَعِيدٍ الخدري قال عَدَا الذِّئْبُ على شَاةٍ فَأَخَذَهَا فَطَلَبَهُ الراعي فَانْتَزَعَهَا منه فَأَقْعَى الذِّئْبُ على ذَنَبِهِ قال أَلاَ تتقي اللَّهَ تَنْزِعُ مني رِزْقاً سَاقه الله إلي فقال يا عجبي ذِئْبٌ مقع على ذَنَبِهِ يكلمني كَلاَمَ الإِنْسِ فقال الذِّئْبُ الا أُخْبِرُكَ بِأَعْجَبَ من ذلك مُحَمَّدٌ صلى الله عليه وسلم بِيَثْرِبَ يُخْبِرُ الناس بِأَنْبَاءِ ما قد سَبَقَ قال فَأَقْبَلَ الراعي يَسُوقُ غَنَمَهُ حتى دخل الْمَدِينَةَ فَزَوَاهَا إلى زَاوِيَةٍ من زَوَايَاهَا ثُمَّ أتى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَخْبَرَهُ فَأَمَرَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فنودي الصَّلاَةُ جَامِعَةٌ ثُمَّ خَرَجَ فقال للراعي أَخْبِرْهُمْ فَأَخْبَرَهُمْ فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم صَدَقَ والذي نفسه بيده لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حتى يُكَلِّمَ السِّبَاعُ الإِنْسَ وَيُكَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاكُ نَعلِهِ وَيُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا أَحْدَثَ أَهْلُهُ بَعْدَهُ».

[7]
.
النجوم الزاهرة في ملوك مصر والقاهرة، ابن تغري بردي، ج2، ص391: «...فقال الثور: " إن الله كان كتب على الأمة سبع سنين جدباً، ولكن بشفاعة النبي صلى الله عليه وسلم أبدلها بالخصب، وذكر أن النبي صلى الله عليه وسلم أمره بتبليغ ذلك، وقال الثور: يا رسول الله ما علامة صدقي عندهم؛ قال: أن تموت عقب الإخبار قال الحاكي لذلك: ثم تقدم الثور على مكان عال فسقط ميتاً، فأخذ الناس من شعره للتبرك، وكفن ودفن انتهى».
تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مشروح حدیث غدیر ( من كنت مولاه فهذا علی مولاه ) nza3380 5 377 ۳۱-۰۶-۹۵، ۰۷:۳۰ ب.ظ
آخرین ارسال: خانوم معلم
  بررسی سندی حدیث ناراحت شدن پیامبر (ص) از حضرت زهرا (س) nza3380 0 300 ۲۸-۰۵-۹۵، ۱۱:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: nza3380
Photo حدیث عکس nza3380 0 213 ۲۱-۰۷-۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ
آخرین ارسال: nza3380

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
5 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۲۹-۰۵-۹۵, ۰۶:۱۸ ب.ظ)، نويد (۲۹-۰۵-۹۵, ۰۳:۳۲ ب.ظ)، • Niha • (۲۹-۰۵-۹۵, ۰۶:۱۶ ب.ظ)، nza3380 (۰۴-۰۶-۹۵, ۰۱:۰۹ ق.ظ)، barooni (۲۹-۰۵-۹۵, ۰۸:۰۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان