امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
درسِِ بابا...
#1
یه بچه کلاس اولی بود که با درس بابا مشکل داشت.
صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید
صدای ردپای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد برپا
همه برپا
چه برپایی شد و برپا
معلم نسأتی دارد
معلم علم را در قلب می کارد
معلم گفته ها دارد
یکی از بچه های آن کلاس درس گفت برجا
معلم گفت فرزندم بفرما جان من بنشین...چه درسی؟فارسی داریم؟...کتاب فارسی بردار
آب و آب را دیگر نمی خوانیم...بزن یک صفحه از این زندگانی را
ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت فرزندم ببین بابا،بخوان بابا،بدان بابا
عزیزم این یکی بابا...پسر جان آن یکی بابا...همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا...بگو آب و بگو بابا...بگو نان و بگو بابا
اگر بخشش کنی"با"می شود با ،"با"...اگر نصفش کنی با می شود با با
تمام بچه ها ساکت
نفس ها حبس در سینه
و قلبی همچو آیینه
یکی از بچه های کوچه ی بن بست
که میزش جای آخر هست
و همچون نی فقط نا داشت
به قلبش یک معما داشت
سوال از درس بابا داشت
نگاهش سوخته از درد...لبانش زرد...ندارد گوئیا همدرد...فقط نا داشت
به انگشت اشاره او...سوال از درس بابا داشت
سوال از درس بابای زمان دارد
تو گوئی درسهایی بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید
صدای بیستون،فرهاد یا شیرین،صدای تیشه می آید
صدای شیرها از بیشه می آید
معلم گفت فرزندم سؤالت چیست؟
بگفتا آن پسر آقا اجازه این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟!
معلم گفت آری جان من...بابا همان باباست
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد
معلم گفت فرزندم بیا اینجا...چرا اشکت روان گشته؟
پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم
معلم گفت فرزندم چرا جانم؟...مگر این درس سنگین است؟
پسر با گریه گفت این درس رنگین است
دوتا بابا...یکی بابا...تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من نالان و غمگین است؟...ولی بابای آرش شاد و خوشحال است؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای آرش میوه اش بازار می گیرد؟چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟
ولی بابای من هردَم زُغالَش کار می گیرد؟
چرا بابای من یکدم مرا به آغوش نمی یگرد؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز...ولی بابای من تار است؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابا مرا یکدم نمی بوسد؟چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است؟
ولی در خانه ی ما اشک و خونِ دل به جریان است؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند
به روی گونه اش اشکی زِ دل برخاست
چو گوهر روی دفتر ریخت
معلم روی دفتر،عشق را می ریخت
و یک بابا زِ اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش
به گفتا دانش آموزان
بس است دیگر
یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست
پاک کن را بگیرید ای عزیزانم
یکی را پاک کردند و معلم گفت
جای آن یکی بابا...خدا را در ورق بنویس و خواند خدا بابا
تمام بچه ها گفتند خدا بابا...خدا بابا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان جذاب بابا وپسرش الهه ی شب 0 227 ۲۷-۰۳-۹۴، ۱۰:۳۹ ب.ظ
آخرین ارسال: الهه ی شب
Smile بابا جان فقط پنج دقیقه ، باشه ؟ ستاره شب 7 1,089 ۲۶-۰۳-۹۲، ۰۴:۱۸ ب.ظ
آخرین ارسال: sadaf
  از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت .RaHa. 5 1,086 ۲۵-۰۳-۹۲، ۰۸:۴۷ ب.ظ
آخرین ارسال: زینب سلطان

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان