امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار و دلنوشته ها|ویژه دفاع مقدس
#21
کاش من هم شیمیایی میشدم
در هوای تو هوایی میشدم کاش «موجی» میشدم بی ادعا
غرق اوهام خدایی میشدم دیدگانم را به «ترکش» میزدم
لایق این روشنایی میشدم میفتادم روی مین بیدست و پا
عاشق بیدست و پایی میشدم مینهادم سر به پایت تا ابد
مرده بودم مومیایی میشدم بین مرگ و زندگی پل میزدم
باعث این آشنایی میشدم چون شهیدان در پگاهی دلنشین
من فدایی من فدایی میشدم دل به دریای محبت میزدم
قطره قطره کربلایی میشدم یاد آن روزی که در وادی عشق
محو مردان خدایی میشدم
شاعر:بهروز ساقی جانباز 70 درصد نخاعی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
زمن مپرس که اي از کدام آييني ؟
رکاب خوني اسب مرا نميبيني ؟
علم به دوش گروهان سوگوارانم
من از قبيلهي خونين سربدارانم
از آن قبيله که کس بيقمه نميخوابد
به نفع گرگ، شبان رمه نميخوابد
از آن قبيله که طفلان خطر لقب دارند
قبيلهاي که عموما پدر لقب دارند
سخن زليلي و اندوه عشق مجنون نيست
ز باره نيست سخن حرف جنگ و افيون نيست
مرا مباد چو مرغان به سنگي افتادن
به دام چهچه يک مشت بنگي افتادن
زگند خانهي زاغان که ميبرد لذّت ؟
ز قارقار کلاغان که ميبرد لذّت ؟
بيار ساقي از آن مي از آن شراب طهور
از آن شراب نشسته در آبگينهي نور
از آن شراب مرا ده که مزّهاش مرگ است
از آن شراب که نخل حماسه را برگ است
از آن شراب که خون مرا به جوش آرد
از آن شراب که مستم کند به هوش آرد
خوشا خموش، فروزان به جاده افتادن
فتاده گام زدن، ايستاده افتادن
مرا چه کار به ناصوفيان سفرهپرست
به اين نفس لجنآلودگان حفرهپرست
مرا چه کار به اين گوشهگير مفلوکان
مرا چه به مردار خانهي غوکان
دلي هوايي و طوفانپرست دارم من
شراب سرخ حماسه به دست دارم من
حديثدار و اناالحق به خلق وا بگذار
به اين جماعت پوسيده دلق وا بگذار
سخن زچنگي خوش چنگِ خوش چغانه بگو
قلندرانه حديث قلندرانه بگو
از اين گر يوه بگو شب کُشان کجا رفتند ؟
قلندرانه بگو سرخوشان کجا رفتند ؟
بگو چگونه، که گل کرد خاک خانهي ما ؟
کدام دست تبر زد به تاک خانهي ما ؟
که تخم مرگ به اين پاک زاد بوم آورد ؟
کدام زنگي مستي به ما هجوم آورد ؟
بگو به مملکت گيو از مغول چه گذشت ؟
ز سيل خون شهيدان به حال پُل چه گذشت ؟
بگو سخن زغم دستههاي سينهزني
« که کس بياد ندارد چنين عجب ز مني »
بيا به هيچ جهت هيچ ناحيه نرويم
ز درد قصّه بگوئيم حاشيه نرويم

تو از شکستن پشت پدر چه ميداني ؟
تو بُهتِ ديدنِ نعش پسر چه ميداني ؟
تو هيچ سر به بيابان نهادهاي آيا ؟
عنان بدست مکافات دادهاي آيا ؟
تو هيچ کرده اي احساس جاي خالي را ؟
تو درک کردهاي آيا شکسته بالي را ؟
تو هيچ نالهي خواهر شنيدهاي در شب ؟
به سمت بستر مادر دويدهاي در شب ؟
تو را شده است بمويي به زير لب تا صبح ؟
تو را شده است نخوابي ز گريهي شب تا صبح ؟
نمک به کار کني زخم تازهي خود را ؟
به چشم خويش ببيني جنازهي خود را ؟
تو ديدهاي که بدزدند نيمه شب سَرِ کَس
به جاي آن بگذارند سر ز ديگر، کس
به کاسهي سر مادر رگ پدر بچشند
هزار آينه را ناگهان به خون بکشند
نديده چشم تو اجساد خاکمالي را
سماع سرخ عروسان اين حوالي را
تنور سينهات از هرم داغ بيبهرهست
چگونه شرح دهم با تو خشکسالي را ؟
بگو چگونه فراموش ميتوانم کرد
جنازههاي زنان روي دار قالي را ؟

حماسهخوان خموش مصيبتم اي دل !
کجاست آنکه بفهمد زبان لالي را ؟
تو سير سوّم و هفتم نکرده اي، خامي
تو خود گمي تو کسي گم نکردهاي، خامي
از اين پريش فتاده زپاي و پويه شنو
شکنج زلف رها کن شکنجه مويه شنو
ز من بپرس عزا چيست ؟ سوگواري چيست ؟
ز من بپرس بيابان کجاست، زاري چيست ؟
ز من بپرس که سوگند خوردهي داغم
ز من بپرس من آواز مرده خاکم
من از شکست دل مادران خبر دارم
گريوههاي شب همسران خبر دارم
من از تبار غمم داغ ديدهام، اي دوست
پيام مرگ برادر شنيدهام، اي دوست
به چشم ديدهام آوار نعشهاي خموش
جنازهي دو برادر کشيدهام بر دوش
ز من بپرس من و داغ از تبار هميم
ز من بپرس من و داغ داغدار هميم
بيا به هيچ جهت هيچ ناحيه نرويم
ز درد قصّه بگوييم حاشيه نرويم

که گفته است زمان بلا سر آمده است ؟
شب دراز و سياه عزا سر آمده است ؟
هواي سينهي طفلان هنوز طوفاني است
هنوز چشم عروسان بيوه باراني است
به دشت خون عزيزان نبسته لخته هنوز
دکان دشنهفروشان نگشته تخته هنوز
هنوز بر سر هر کوچه حجله ميبندند
هنوز مردم اين ملک « گريه ميخندند »
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
در این دنیا نگنجیدند و رفتند

به روی مرگ خندیدند و رفتند

پریددند و قفسهارا شكستند

بروی شانه باران نشستند

گذشتند از فراز آسمان ها

به بال روشن رنگین كمان ها

سبكبال و رها رفتند و رفتند

ازاینجا تا خدا رفتند و رفتند

از اینجا تا خدا پرواز كردند

سرودی تازه را آغاز كردند

سرودی تازه از كوچ از رهایی

سرودی آسمانی و خدایی

سرودی از پریدن پرگشودن

سرود بودن و جاوید بودن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
اتل متل یه بابا...

اتل متل یه بابا
که اون قدیم قدیما
حسرتشو می خوردند
تمومی بچه ها

اتل متل یه دختر
دردونه باباش بود
هرجا که باباش می رفت
دخترش هم باهاش بود

اون عاشق بابا بود
بابا عاشق اون بود
به گفته رفیقاش
بابا چه مهربون بود

یه روز آفتابی
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد
دختر و جا گذاشتش

چه روزهای سختی بود
اون روزهای جدایی
چه سال های بدی بود
ایام بی بابایی

چه لحظه سختی بود
اون لحظه رفتنش
ولی بدتر از اون بود
لحظه برگشتنش

هنوز یادش نرفته
نشون به اون نشونه
اونکه خودش رفته بود
آوردنش به خونه

زهرا به اون سلام کرد
بابا فقط نگاش کرد
ادای احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد

خاک کفش بابا رو
سرمه تو چشاش کرد
هی بابا رو بغل کرد
بابا فقط نگاش کرد

زهرا براش زبون ریخت
دو صد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجه زد
بابا فقط نگاش کرد

اتل متل یه بابا
یه مرد بی ادعا
می خوان که زود بمیره
تموم خواستگارا

اتل متل یه دختر
که برعکس قدیما
براش دل می سوزونن
تمومی بچه ها

زهرا به فکر باباس
بابا به فکر زهرا
گاهی به فکر دیروز
گاهی تو فکر فردا

یه روز می گفت که خیلی
براش آرزو داره
ولی حالا دخترش
زیرش لگن میزاره

یه روز می گفت دوست دارم
عروسیتو ببینم
ولی حالا دخترش
میگه به پات می شینم

می گفت برات بهترین
عروسی رو می گیرم
ولی حالا می شنوه
تا خوب نشی نمیرم

وقت غذا که میشه
سرنگو ور میداره
یه زرده تخم مرغ
توی سرنگ میزاره

گوشه لپ باباش
سرنگو می فشار ه
برای اشک چشماش
هی بهونه میاره:

غضه نخور باباجون
اشکم مال پیازه
بابا با چشماش میگه
خدا برات بسازه

هر شب وقتی بابا رو
می خوابونه توی جاش
با کلی اندوه و غم
میره سر کتاباش

حافظو ور میداره
راه گلوش می گیره
قسم میده حافظو
خواجه بابام نمیره

دو چشمشو می بنده
خدا خدا می کنه
با آهی از ته دل
حافظو وا می کنه

فال و شاهد فالو
به یک نظر می بینه
نمی خونه چرا که
هر شب جواب همینه

دیشب که از خستگی
گرسنه خوابیده بود
نیمه شب چه خواب
قشنگی رو دیده بود

تو یک باغ پر از گل
پر از گل شقایق
میون رودی بزرگ
نشسته بود تو قایق

یه خورده اون طرف تر
میون دشت لاله
بابا سوار اسبه
مگه میشه؟ محاله

بابا به آسمون رفت
به پشت یک در رسید
با دستای مردونه ش
حلقه در رئ کوبید

ندایی اومد از غیب
دروازه رو وا کنید
مهمون رسیده از راه
قصری مهیا کنید

وقتی بلند شد از خواب
دید که وقت اذونه
عطر گل نرگسی
پیچیده بود تو خونه

هی بابا رو صدا کرد
بابا چقدر خسته بود
دیگه نگاش نمی کرد
بابا چقدر خسته بود

آی قصه قصه قصه
یه دختر شکسه
که دستهای ظریفش
چند ساله پینه بسته

چند سالیه که دختر
زرنگ و ساعی شده
از اون وقتی که بابا
قطع نخاعی شده

نشونه بیعته
پینه دست زهرا
بهترین شفاعته
نگاه گرم بابا
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
تو که همیشه با منی، ما عمریه همسنگریم
بندای پوتینو ببند، باید همین امشب بریم

آتیش می باره ولی، شاید بشه پرواز کرد
باید همین امشب بریم، این راهو باید باز کرد

باید از این میدون مین، باید از این طوفان گذشت
ما با همیم حتی اگه، امشب یکیمون برنگشت

ما قول دادیم یادته، از قولمون دست برندار
اگه نیومدم رفیق، سنگرمو خالی نذار

سنگرمو خالی نذار، بمونو مردونه بجنگ
برای خاکت وطنت، برای این خونه بجنگ

پشت تو هستم مثه کوه، پای تو هستم من یکی
با من بمون با من بخون، خدا یکی وطن یکی

بال در میارم از خوشی، وقت پریدن رسیده
پروانه تو میدون مین، بالشو از دست نمیده

تو آسمونم تا ابد، من پامو پس نمی کشم
من با توام حتی اگه، با تو نفس نمی کشم

سنگرمو خالی نذار، بمونو مردونه بجنگ
برای خاکت وطنت، برای این خونه بجنگ

پشت تو هستم مثه کوه، پای تو هستم من یکی
با من بمون با من بخون، خدا یکی وطن یکی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
با عاشقای بی مزارت گریه کردم
با مادرای بی قرارت گریه کردم
داغ برادر دیدم و آتیش گرفتم
با لاله های داغدارت گریه کردم
زخم تحمل روی دوشت خونه کرده
پیـ ـشونیه درد آشنایی داری ای خاک
هیشکی نمی تونه تو رو از من بگیره
تا جون به تن دارم فدایی داری ای خاک

نفرین به جنگ، نفرین به ظلم
دنیا که دنیا نیست زندونه
سلام به صلح، سلام به عشق
بی عشق از دنیا چی می مونه؟
نفرین به جنگ، نفرین به ظلم
دنیا که دنیا نیست زندونه
سلام به صلح، سلام به عشق
بی عشق از دنیا چی می مونه

تهدید و زور و جنگ و از دنیا بگیرین
من پرچم صلحم من و بالا بگیرین
من ماهی آزادم این رود و نبندین
حیفِ اگه فانوس و از دریا بگیرین
دنیا پر از تزویر و نیرنگِ برادر
دنیا پر از رنگِ پر از ننگِ برادر
از دیدن حقی که ناحق می شه اما
من بیشتر توی خودم جنگِ برادر

نفرین به جنگ، نفرین به ظلم
دنیا که دنیا نیست زندونه
سلام به صلح، سلام به عشق
بی عشق از دنیا چی می مونه؟
نفرین به جنگ، نفرین به ظلم
دنیا که دنیا نیست زندونه
سلام به صلح، سلام به عشق
بی عشق از دنیا چی می مونه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
اتل متل راحله
اخموی بی حوصله
مامان چرا گفت : بگیر
از پدرت فاصله ؟
دلش هزار تا راه رفت
بابا خسته کاره ؟
مامان چرا اینو گفت ؟
بابا دوستش نداره
بابا اینو بپرسه
اگه خسته کاره
پس چرا بعضی وقتا
تا نیمه شب بیداره ؟
نشونه بیداریش
سرفه های بلنده
شش ماه پیش تا حالا
بغض می کنه می خنده
شاید اونو نمی خواد
اگه دوستش نداره
پس چرا روی تختش
عکس اونو میذاره ؟
با چشمای مریضش
عکسو نگاه میکنه
قربون قدش میره
بابا بابا میکنه
با دست پر تاولش
البومی رو که داره
از کنار پنجره
ور میداره میاره
با دیده پر از اشک
البومی وا میکنه
رفیقای جبهه رو
همه ش صدا میکنه
آلبوم عکس بابا
پر از عکس دوستاشه
عکسی هم از راحله ست
تو بغل باباشه
با دیدن اون عکسا
زنده میشه می میره
با یاد اون قدیما
بابا زبون میگیره
قربون اون موقع ها
قربون اون صفاتون
دست منم بگیرین
دلم تنگه براتون
ازاون وقتی که بابا
دچار این مرض شد
مامان چقدر پیر شده
بابا چقدر عوض شد
مامان گفته تو نماز
برا بابات دعا کن
دستاتو بالا ببر
تقاضای شفا کن
دیشب توی نمازش
واسه باباش دعا کرد
دستاشو بالا بردو
تقاضای شفا کرد
نماز چون تموم شد
دعا به آخر رسید
صدای گریه های
مامان تو خونه پیچید !
دخترکم کجایی؟
عمر بابا سر اومد
وقت یتیم داری و
غربت مادر اومد
دخترکم کجایی؟
بابات شفا گرفته
رفیقاشو دیده و
ما رو گذاشته رفته
آی قصه قصه قصه
یه دستمال نشسه
خون سرفه بابا
رو این پارچه نشسته
بعد شهادت او
پارچه مال راحله است
دختری که در پی
شکست یک فاصله است
کنار اسم بابا
زائر کربلایی
یه چیز دیگه م نوشتن
شهید شیمیایی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
تمام راه ظهورت را با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم


کسی به فکر شما نیست ، راست می گویم
دعا برای تو بازیست ، راست می گویم


اگر چه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو ، نیزه هم فراوان است


درون سینه ی ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا




من از سیاهی شبهای تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم



من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور، می ترسم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
چندیست جان به حجم تنت جا نمی شود
هِی سرفه می کنــی نفست وا نمی شود
طعنه زده به دختر تو همکلاسی اش:
این سرفه ها برای تو بابا نمی شود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
مثل هر بار برای تو نوشتم :

!دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره،
مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
...تو کجایی؟ تو کجایی
...و تو انگار به قلبم بنویسی

جواب امام زمان:

و تو انگار به قلبم بنویسی
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
!و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد

...چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد
...و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی
!تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت ،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم
،
تو کجایی؟
تو خودت ! کاش بیایی
!...به خودت کاش بیایی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,488 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,108 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,576 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
14 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۲۸-۱۰-۹۴, ۰۹:۰۶ ق.ظ)، ملکه برفی (۰۴-۰۴-۹۴, ۱۲:۱۴ ق.ظ)، Ar.chly (۲۷-۱۰-۹۴, ۰۹:۲۱ ب.ظ)، Neda0077 (۱۹-۱۰-۹۴, ۰۸:۴۹ ب.ظ)، دختر ایران (۱۱-۰۵-۹۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ)، heliia (۲۷-۱۰-۹۴, ۰۷:۴۴ ب.ظ)، آیداموسوی (۱۰-۰۷-۹۵, ۰۸:۴۸ ب.ظ)، fatemeh . R (۲۰-۰۴-۹۵, ۰۲:۵۴ ب.ظ)، زهرا خانم (۱۲-۰۸-۹۴, ۰۶:۴۵ ب.ظ)، aydil (۲۷-۱۰-۹۴, ۰۷:۳۴ ب.ظ)، شقایق سرخ (۲۷-۱۰-۹۴, ۰۷:۲۶ ب.ظ)، HIDDEN (۰۷-۱۱-۹۵, ۰۷:۲۹ ق.ظ)، taranomi (۰۲-۰۷-۹۶, ۱۰:۳۷ ق.ظ)، بهار نارنج (۲۳-۰۶-۹۶, ۰۳:۱۸ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان