امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سخنی از شاملو
#1
بوی سیـ ـگارٍ شدیدی آمد...
با خودم میگویم، نکند باز پدر غمگین است

نکند باز دلش...
پله هارا دو به یک طی کردم تا رسیدم بر بام!
پدرم را دیدم،
زیر آوار غرورش مدفون

زیر لب زمزمه داشت
که خدا عدل کجاست؟

که چرا مزه ی فقر وسط سفره ی ماست.!!!
و چراها و چرا های دگر..
دل من هم لرزید مثل زانو ی پدر

دیدن این صحنه آنچنان دشوار بود
که مرا شاعر کرد
...

#شاملو
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
دخترشب (۲۸-۰۶-۹۶, ۰۸:۰۰ ب.ظ)، d.ali (۲۸-۰۶-۹۶, ۰۷:۴۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان