امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شکسن قفس
#1
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود
ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد
کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را

سعدی دیوان اشعار غزلیات شماره ۱۵
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، minaa ، minaa


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
6 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۲-۰۹-۰, ۰۵:۲۱ ب.ظ)، minaa (۰۱-۰۹-۰, ۱۱:۰۶ ق.ظ)، Mr. pickle (۳۰-۰۸-۰, ۱۲:۲۰ ب.ظ)، arom (۳۰-۰۸-۰, ۱۱:۳۶ ق.ظ)، mahdi942 (۰۳-۰۹-۰, ۰۹:۰۴ ق.ظ)، Ayoe (۰۴-۰۹-۰, ۱۲:۱۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان