امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
عاشقانه
#1
داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم....
یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد...
به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود. ...
فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها. بزن و برقص . شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید. مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون. بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم. رفتیم. دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب. راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم. یعنی لای جزوتم باز کردما، اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش. خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده. فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی.»
چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام.گفت:
«اون بیستی که دادی خیلی چسبید»...
گفتم: «اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه.»...
خندید و دست انداخت دور گردن م. گفت: «بچمون هفت ماهشه استاد. باورت میشه؟» ...
عکسش را از روی گوشیش نشانم داد. خندیدم.
گفت: «این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که.»...
نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط. نشست کنارم. دلم میخواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود که خودش نبود، دورهمی نبود، نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود،......
فقط سرد بود،...................
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
عشق نه....
ولی دوستی که نبود .............gla
مسیر زندگیمو... سمت خودت عوض کن♥
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  کوتاه ترین داستان عاشقانه جهان AŋɨsA♪E 3 372 ۱۴-۰۳-۹۵، ۰۸:۱۶ ب.ظ
آخرین ارسال: خانوم معلم
  داستان کوتاه عاشقانه فائزه 2 5 491 ۰۴-۱۰-۹۴، ۱۱:۴۸ ب.ظ
آخرین ارسال: فائزه 2
  داستان ترسناک و عاشقانه ی امیر وسایه Aiden22 2 390 ۱۹-۰۵-۹۴، ۱۰:۴۱ ق.ظ
آخرین ارسال: ghazaleh

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
7 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۰۱-۰۹-۹۵, ۰۶:۳۱ ب.ظ)، خانوم معلم (۲۹-۱۲-۹۵, ۰۷:۳۶ ق.ظ)، farnoosh-79 (۰۱-۰۹-۹۵, ۰۶:۳۳ ب.ظ)، ثـمین (۰۱-۰۹-۹۵, ۰۵:۴۶ ب.ظ)، AsαNα (۱۳-۰۹-۹۵, ۰۹:۰۴ ب.ظ)، d.ali (۱۳-۰۹-۹۵, ۰۹:۱۵ ب.ظ)، دختربهار (۱۳-۰۹-۹۵, ۰۹:۰۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان