دهخدا سرخورده از سیاست به فرهنگ پناه برد
بیژن مومیوند: علی اکبر دهخدا پس از کودتای سوم اسفندماه سال 1299 که رضاخان با کمک اعوان و انصارش انجام داد، با کیاست و فراست دریافت که در زمانه حکومت قزاق ها نمی توان دست به انتشار «صور اسرافیل» زد. برحسب همین اوضاع دوری از جامعه و سیاست را برگزید. این انتخاب دهخدا بر این اساس بود که وی دریافت، تمام کسانی که با سیاست کاری داشتند، اهل سیاست بودند و در روزنامه ای قلم می زدند یا به جرگه یاران رضاخان درآمدند یا سر به نیست شدند یا به شکلی از معرکه گریختند. برای همین دهخدا روزگار را مناسب کُنش سیاسی ندید و به طرف لغتنامه نویسی رفت که تا پایان عمر گرفتار آن شد و بعدا دوستان و شاگردانش کار استاد را ادامه دادند و تصور می کنم تا قبل از انقلاب اسلامی آن را به سرانجام رساندند.
در روزگار ما نیز افراد بسیاری هستند که دوست دارند در صحنه سیاست داخل شوند و کار سیاسی انجام دهند و حزب تشکیل دهند و گروه و دسته راه بیندازند، اما زمانی تشخیص می دهند که از دور نظاره گر اوضاع باشند. بعضی دیگر از افراد اهل حادثه هستند و به دل حادثه می زنند، اما دهخدا در دوره ای از زندگی قرار داشت که دوره خامی و حادثه جویی را سپری کرده و به پختگی رسیده بود. لذا با هوشی که داشت، تشخیص داد که کنار بنشیند و در عرصه فرهنگ قلم بزند و وادی سیاست را به دیگران واگذار کند. از طرفی دهخدا از دور نظاره گر بود که سیاست با دکتر محمد مصدق و ملک الشعرای بهار چه کرد!
برای همین ترجیح داد که از سیاست دوری کند. البته پختگی و دوراندیشی دهخدا حاصل یک عمر افت و خیز، جدل و ستیز با زمانه و حوادث روزگار بود، وی دوران جوانی را دل حوادث تاثیرگذار تاریخ معاصر ایران سپری کرده و زمانی که دوران پیری را طی می کرد، قصد داشت با لغتنامه نویسی به نوع دیگری به ایران خدمت کند. کنج عزلت نشینی پرثمر دهخدا حاصل گذر از دورانی بود که به قولی پله پله آن را طی کرده و مرارت های بسیاری در گذران زندگی کشیده بود. اگرچه مرارت های دهخدا تمامی نداشت و در پایان عمر نیز از وضعیت چندان مناسبی برخوردار نبود اما با این حال در همان زندگی دشوار دست از لغتنامه نویسی برنداشت تا اثری سترگ از خود به جای گذاشت.
آنچه روزگار برای دهخدا رقم زد و باعث شد که احساس کند در سیاست به بن بست رسیده و بهتر است نیروی ذهنی اش را صرف کاری دگر کند، کاری که حاصل آن «امثال و حکم» و «لغتنامه دهخدا» بود، چیره شدن افرادی بر افق سیاسی بود که از قماش رضاخان بودند و با زور و فشار سیاست را پیش می بردند، برای همین دهخدا از سیاست دل برید و به کنج نشست و به فرهنگ روی آورد. وی روزگاری شاگرد شیخ هادی نجم آبادی بود و در مکتب محمدعلی فروغی درس آموخته بود. اگرچه شخصیت فروغی عقل گرا بود و دهخدا، مرد عرصه شعر و احساسات بود. در عین حال فروغی تقریبا می دانست که چه می خواهد و چه می کند، اما دهخدا، فردی بود که با گذر روزگار پخته شد و کسب تجربه کرد و با افت و خیز روزگار آموخت که چه بکند.
البته شخصیت فروغی با دهخدا متفاوت بود، اگرچه هر دو دستی در سیاست داشتند، اما نقش فروغی در سیاست بیشتر بود و تاثیرگذارتر. فروغی که کتاب «سیر حکمت در اروپا» را نوشت و منتشر کرد با فردی که دیوان شعر منتشر کرد، تفاوت داشت. فروغی سیاست پیشه بود و دهخدا میان فرهنگ و سیاست عاقبت دل به فرهنگ داد و در این عرصه ماندگارتر شد. اگرچه دهخدا در عرصه سیاست نیز با رفتاری متفاوت ظاهر شد و به مرور از آن دهخدای رادیکال به مردی معتدل تبدیل شد و دریافت که دیگر رفتارهای تند انقلابی کارساز نیست. ضمن این که با رویه رادیکالی که در پیش گرفته بود، ثمره ای که باید نصیبش نشد، سر و کله زدن با حکومت و دم و دستگاهش بی فایده بود، دوری از رفتارهای تند را وقتی درک کرد که به نیمه دوم عمرش رسید و قدری از هیجان جوانی دور شد،
ترجیحش بر آن بود که به تحقیق و مطالعه بپردازد تا هر زمان که اوضاع مساعد شد دوباره در عرصه سیاست ظاهر شود. به عبارتی تنها در پایان عمر نبود که دهخدا با فرهنگ دمخور شد، بلکه هرگاه زمان دوری یا کناره گیری از سیاست دست می داد، دهخدا به کار لغتنامه نویسی و غور در فرهنگ روی می آورد. در مجموع آنچه که از بررسی زندگی دهخدا درک کردم، وی را فردی سیاسی مانند دکتر مصدق ندیدم، بلکه فردی بود که سیاست در حاشیه زندگی اش قرار داشت اگرچه حتی زمانی که سرگرم تحقیق و پژوهش بود، نیز از اوضاع سیاسی غافل نبود، اما خودش فعال سیاسی به معنای اخص کلمه نبود.
با این تفاصیل دهخدا مرد روزنامه و قلم بود و همیشه حتی زمانی دوری از سیاست، گوشه چشمی به اخبار سیاسی داشت اما دیگر نمی خواست به صورت مستقیم با سیاست پیشگی در وی کم رنگ شده بود و سن و سالش نیز اجازه حضور در این عرصه پرخطر را نمی داد. زیرا دیگر تاب و توان جسمی اش نیز مثل گذشته نبود و خودش در جایی گفته بود جای تعجب است که عمری نشستم و قلم زدم، چه طور فلج نشدم! شخصی مانند دهخدا که سال های پایانی عمرش را طی می کرد، آرامش می خواست تا کار فرهنگی را که آغاز کرده بود به پایان برساند و دوری از هیاهوی سیاست این فرصت و آرامش را به وی می داد.