ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
قصه امیر
بارون امشب توی ایوون
مثل آزادی تو زندون
بی صفا بی تحرک بی ریا بود
توی زندون میکنه جون
مرد با همت میدون
توی فکر رای فرجام امیره
بی سرانجام ،نداره حتی رفیقی
که بگه دردشو
درد دیدن و نگفتن
بی سرانجام توی فکر آسمونه
که بباره
بلکه تو قطره ی بارون
بتونه اشک خدا رو هم ببینه
نمی دونه حتی اشک هم
دیگه فایده ای نداره
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
عادت
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
انقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه میشکنی
اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
ترسم اینه که رو تنت جای نگاهم بمونه
یا روی تیشه چشات غبار آهم بمونه
تو پاک و ساده مثل خواب حتی با بوسه میشکنی
شکل همه آرزوهام تجسم خواب منی
حتی با اینکه هیچکس مثل من عاشق تو نیست
پیش تو آینه چشام حقیره لایق تو نیست
حقیره لایق تو نیست
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
مسافر
از عذابِ جاده خسته نرسيده و رسيده
آهي از سر رسيدن نكشيده و كشيده
غمِ سرگردونيامو با تو صادقانه گفتم
اسمي كه اسمِ شبم بود با تو عاشقانه گفتم
با تنم زخمي اگه بود بي رمق بود اگه پاها م
تازه تازه با تو گفتم اگه كهنه بود دردام
منِ سرگردونِ ساده تورو صادق مي دونستم
اين برام شكسته امِا تورو عاشق مي دونستم
تو تموم طول جاده كه افق برابرم بود
شوق تو راهتوشه من اسمِ تو همسفرم بود
منِ دلشيشه اي هر جا هر شكستن كه شكستم
زيرِ كوه،بارِ غصّه هر نشستن كه نشستم
عشق تو از خاطرم برد كه نحيفم و پياده
تورو فرياد زدم و باز خون شدم تو رگِ جاده
نيزه نمبادِ شرجي وسط دشت تابستون
تازيانه هاي رگبار توي چلّه زمستون
نتونستن،نتونستن جلوي منو بگيرن
از منِ خستة خسته شوق رفتنو بگيرن
حالا كه رسيدم اينجا پرِ قصّه براگفتن
پر نياز تو براي آه شنيدن و شنفتن
تورو با خودم غريبه از خودم جدا مي بينم
خودمو پر از ترانه تورو بيصدا مي بينم
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شکسته اما و رو عاشق ميدونستم
اون هميشه با محبت براي من ديگه نيستي
نگو صادقي به عشقت آخه چشمات ميگه نيستي
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شکسته اما و رو عاشق ميدونستم
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
بیا برگرد
مگذار كه ياد ما را طعم تلخ اين حقيقت ببرد
اين حقيقت است كه از دل برود هر آنكه از ديده رود
اين حقيقت است كه از دل برود هر آنكه از ديده رود
بيا برگرد تا خونه از عادتت سير نشده
تا نگام با يك نگاه تازه درگير نشده
بيا تا اومدنت دير نشده دلها دلگير نشده
تا هنوز فاصلهمون جوونه و پير نشده
آخه شبها جاي خواب تو چشام درياي آبه
ساعت ديواري از وقتي كه رفتي توي خوابه
هنوزم عكس من و تو روي ديوار توي قابه
نامهاي كه گفته بودي من نخوندم هنوزم لاي كتابه
بيا برگرد تا خونه از عادتت سير نشده
تا نگام با يك نگاه تازه درگير نشده
بيا تا اومدنت دير نشده دلها دلگير نشده
تا هنوز فاصلهمون جوونه و پير نشده
آخه شبها جاي خواب تو چشام درياي آبه
ساعت ديواري از وقتي كه رفتي توي خوابه
هنوزم عكس من و تو روي ديوار توي قابه
نامهاي كه گفته بودي من نخوندم هنوزم لاي كتابه
بيا برگرد تا خونه از عادتت سير نشده
تا نگام با يك نگاه تازه درگير نشده
بيا برگرد تا خونه از عادتت سير نشده
تا نگام با يك نگاه تازه درگير نشده
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
سراب
برای شنیدن تو
که هیچوقت برام حرفی نداری
باید بمونم اینجا
شاید یه روز بیای ببینی
تموم روزا مثل هم مثل همیشه
صدای قشنگت همه جا شنیده میشه
اما خودت که نیستی ببینی همه اش عذاب
مثل سراب وقتی میخوام دیگه نیستی
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
برای شنیدن تو
که هیچوقت برام حرفی نداری
باید بمونم اینجا
شاید یه روز بیای ببینی
تموم روزا مثل هم مثل همیشه
صدای قشنگت همه جا شنیده میشه
اما خودت که نیستی ببینی عین سراب
مثل عذاب وقتی میخوام دیگه نیستی
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن آی بمونن بسازن نمیرن
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
کاش از اول
تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو میتابه
چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله
مثل آينه پاك و روشن مهربون مثل خياله
كاش از اول ميدونستم كه تو صندوقچه قلبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته
كاش از اول ميدونستم كه تو دستاي نجيبت
مرهمي داري براي زخم اين هميشه خسته
تو به قصهها شبيهي ساده اما حيرتآور
شوق تكرار تو دارم وقتي ميرسم به آخر
تو پلي پل رسيدن روي گردابه ترديد
منو رد ميكني از رود منو ميبري به خورشيد
كاش از اول ميدونستم كه تو صندوقچه قلبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته
كاش از اول ميدونستم كه تو دستاي نجيبت
مرهمي داري براي زخم اين هميشه خسته
تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو ميتابه
چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله
مثل آينه پاك و روشن مهربون مثل خياله
كاش از اول ميدونستم كه تو صندوقچه قلبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته
كاش از اول ميدونستم كه تو دستاي نجيبت
مرهمي داري براي زخم اين هميشه خسته
كاش از اول ميدونستم كه تو صندوقچه قلبت
كليدي داري براي درهاي هميشه بسته
كاش از اول ميدونستم كه تو دستاي نجيبت
مرهمي داري براي زخم اين هميشه خسته
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
بوسه باد
بوسه باد خزونی، با هزار نامهربونی،
زیر گوش برگ تنها،
میگه طعمه خزونی...!
برگ سبز و تر و تازه، رنگ سبزشُ می بازه،
غرق بوسه های باد و
وحشت روزای تازه
می کَنه دل از درخت و، میشه آواره کوچه
کوچه ای که یادگارِ
روزای رفته و پوچه...
می شینه گوشة کوچه، چشم به آسمون می دوزه
می کُنه یاد گذشته،
دلش از غصه می سوزه...
یاد باد...!
یادِ گذشته شاد باد!
این دلِ زرد و تهی،
در حسرتِ دیدار باد...!
یادِ روزایی که کوچه، زیر سايه تنم بود،
مهربون درختِ عاشق، مستِ عطر نفسم بود
سهمِ من از بوسه باد،
چی بگم ای داد و بیداد!
همه زردی و تباهی،
مُردن و رفتن از یاد...
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
گريه کن
گریه کن
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه غروره
مرحم این راه دوره
سر بده آواز حق حق
خالی کن دلی که تنگه
گریه کن گریه قشنگه
گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه قشنگه
بزار پروانه احساس
دلتو بغل بگیره
بغض کهنه رو رها کن
تا دلت نفس بگیره
نکنه تنها بمونی
دل به غصه ها بدوزی
تو بشی مثل ستاره
تو دل شبا بسوزی
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه غروره
مرحم این راه دوره
سر بده آواز حق حق
خالی کن دلی که تنگه
گریه کن گریه قشنگه
گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه قشنگه
... قشنگه
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
پنجره
وقتی که تنگ غروب ، بارون به شيشه می زنه
همه غصه های دنيا ، توی سينه ی منه
توی قطره های بارون ، می شکنه بغض صدام
ديگه غير از يه دونه پنجره ، هيچی نمی خوام
پشت اين پنجره می شينم و آواز می خونم
منتظر واسه رسیدنت ، تو بارون می مونم
زیر بارون انتظارت رنگ تازه ی داره
منم عاشق ترم انگار وقتی بارون می باره
بعضی وقت ها که میای سر روی شونم می ذاری
تموم غصه ها رو از دل من بر می داری
اما اين فقط يه خوابه ، خواب پشت پنجره
وقت بيداری بازم ، غم می شينه تو حنجره
غم می شينه تو حنجره
وقتی که تنگ غروب ، بارون به شيشه می زنه
همه غصه های دنيا ، توی سينه ی منه
توی قطره های بارون ، می شکنه بغض صدام
ديگه غير از يه دونه پنجره ، هيچی نمی خوام
بعضی وقت ها که میای سر روی شونم می ذاری
تموم غصه ها رو از دل من بر می داری
اما اين فقط يه خوابه ، خواب پشت پنجره
وقت بيداری بازم ، غم می شينه تو حنجره
غم می شينه تو حنجره
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
تصور کن
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته!
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست!
جواب همصداییها پلیس ضد شورش نیست!
نه بمب هستهای داره، نه بمبافکن نه خمپاره!
دیگه هیچ بچهای پاشو روی مین جا نمیزاره!
همه آزاده آزادن، همه بیدرد بیدردن!
تو روزنامه نمیخونی، نهنگا خودکشی کردن!
جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت!
بدون ظلم خود کامه بدون وحشت و طاغوت!
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی!
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی!
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه!
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه!
تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانهس!
تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتشبس!
کسی آقای عالم نیست، برابر با هماند مردم!
دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونهی گندم!
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا!
تصور کن تو میتونی بشی تعبیر این رویا!
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي