((مرده باد زن!))
سخن از زن مگو من سیرم از زن
خدا داند که من دلگیرم از زن
خوشآن مردي که اصلا زن ندارد
بلاي خانگی چون من ندارد
الهی زن اسیر درد گردد
بلا گردان جان مرد گردد
الهی چون ببالین سر گذارد
دگر سر را ز بالین بر ندارد
هزاران زن فداي موي یک مرد
فداي گوشه ي ابروي یک مرد
نمیدانم خدا بر جنس ماده
چرا مهر و وفا اصلا نداده
الهی غرق ماتم باشی اي زن
همیشه همدم غم باشی اي زن
که گفته زن شریک عمر مرده؟
مگر زن میکند تخم دو زرده؟
زن ار باشد چو حوري ، نزد بنده
بود بدتر ز هر مار گزنده
هر آن شري که اندر این جهان است
بدون شک زتفتین زنان است
مشو آلت براي بازي زن
بحرف و پشت هم اندازي زن
که با مکر و فریب،این جنس مرموز
به یک غفلت ترا سازد سیه روز
ببرد گاهی و گاهی بدوزد
بنا گه جان و مالت را بسوزد
بدون شک بود ننگ بشر زن
همیشه لعنت حق باد بر زن
((مرده باد مرد!))
تو اي بیهوده گو، اي مرد زن دار
متاع فاسد آوردي به بازار
جسارت کرده اي بر جمله زنها
بسوزاندي دل سیمین بدن ها
تو مردي مهمل و بیهوده گویی
وقیح و ژاژخا و هرزه پویی
غلط کردي که گفتی زن شرور است
که زن خوب است و چشمان تو کور است
برو اي بی حیا حرف تو مفته
الهی درد بر جانت بیفته
الهی روي شادي را نبینی
ثمر از حاصل عمرت نچینی
فداي زن شود جان و تن تو
فتد بر جان تو درد زن تو
.........
تو گفتی زن بود شر مسلم
چه چیزا! وا چه حرفا! خاك عالم!
تو گر هر خانه را بینی نظیف است
بدان از همت جنس لطیف است
نبودي در جهان گر مادر تو
نبود اکنون رخ چون عنتر تو
خورد برجان مردان هرچه درده
خدا لعنت کند بر هر چه مرده
که گفته زن شود دائم خر مرد؟
بود خاك دو عالم بر سر مرد
بود زن میوه ي بستان عالم
بپا باشد ز زن بنیان عالم
وطن از این زنان آباد گردد
ز قید درد و غم آزاد گردد
بود زن از براي مرد همدم
جهان باشد بدون زن ، جهنم
اگر بار دگر بر زن بتازي
کنی با جان نحس خویش بازي!
سخن از زن مگو من سیرم از زن
خدا داند که من دلگیرم از زن
خوشآن مردي که اصلا زن ندارد
بلاي خانگی چون من ندارد
الهی زن اسیر درد گردد
بلا گردان جان مرد گردد
الهی چون ببالین سر گذارد
دگر سر را ز بالین بر ندارد
هزاران زن فداي موي یک مرد
فداي گوشه ي ابروي یک مرد
نمیدانم خدا بر جنس ماده
چرا مهر و وفا اصلا نداده
الهی غرق ماتم باشی اي زن
همیشه همدم غم باشی اي زن
که گفته زن شریک عمر مرده؟
مگر زن میکند تخم دو زرده؟
زن ار باشد چو حوري ، نزد بنده
بود بدتر ز هر مار گزنده
هر آن شري که اندر این جهان است
بدون شک زتفتین زنان است
مشو آلت براي بازي زن
بحرف و پشت هم اندازي زن
که با مکر و فریب،این جنس مرموز
به یک غفلت ترا سازد سیه روز
ببرد گاهی و گاهی بدوزد
بنا گه جان و مالت را بسوزد
بدون شک بود ننگ بشر زن
همیشه لعنت حق باد بر زن
((مرده باد مرد!))
تو اي بیهوده گو، اي مرد زن دار
متاع فاسد آوردي به بازار
جسارت کرده اي بر جمله زنها
بسوزاندي دل سیمین بدن ها
تو مردي مهمل و بیهوده گویی
وقیح و ژاژخا و هرزه پویی
غلط کردي که گفتی زن شرور است
که زن خوب است و چشمان تو کور است
برو اي بی حیا حرف تو مفته
الهی درد بر جانت بیفته
الهی روي شادي را نبینی
ثمر از حاصل عمرت نچینی
فداي زن شود جان و تن تو
فتد بر جان تو درد زن تو
.........
تو گفتی زن بود شر مسلم
چه چیزا! وا چه حرفا! خاك عالم!
تو گر هر خانه را بینی نظیف است
بدان از همت جنس لطیف است
نبودي در جهان گر مادر تو
نبود اکنون رخ چون عنتر تو
خورد برجان مردان هرچه درده
خدا لعنت کند بر هر چه مرده
که گفته زن شود دائم خر مرد؟
بود خاك دو عالم بر سر مرد
بود زن میوه ي بستان عالم
بپا باشد ز زن بنیان عالم
وطن از این زنان آباد گردد
ز قید درد و غم آزاد گردد
بود زن از براي مرد همدم
جهان باشد بدون زن ، جهنم
اگر بار دگر بر زن بتازي
کنی با جان نحس خویش بازي!
خدايا تو ببين
خدايا تو ببخش
خدايا تو ببخش