امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مقایسه زن ومرد با دیدطنز
#1
((مرده باد زن!))
سخن از زن مگو من سیرم از زن
خدا داند که من دلگیرم از زن
خوشآن مردي که اصلا زن ندارد
بلاي خانگی چون من ندارد
الهی زن اسیر درد گردد
بلا گردان جان مرد گردد
الهی چون ببالین سر گذارد
دگر سر را ز بالین بر ندارد
هزاران زن فداي موي یک مرد
فداي گوشه ي ابروي یک مرد
نمیدانم خدا بر جنس ماده
چرا مهر و وفا اصلا نداده
الهی غرق ماتم باشی اي زن
همیشه همدم غم باشی اي زن
که گفته زن شریک عمر مرده؟
مگر زن میکند تخم دو زرده؟
زن ار باشد چو حوري ، نزد بنده
بود بدتر ز هر مار گزنده
هر آن شري که اندر این جهان است
بدون شک زتفتین زنان است
مشو آلت براي بازي زن
بحرف و پشت هم اندازي زن
که با مکر و فریب،این جنس مرموز
به یک غفلت ترا سازد سیه روز
ببرد گاهی و گاهی بدوزد
بنا گه جان و مالت را بسوزد
بدون شک بود ننگ بشر زن
همیشه لعنت حق باد بر زن


((مرده باد مرد!))
تو اي بیهوده گو، اي مرد زن دار
متاع فاسد آوردي به بازار
جسارت کرده اي بر جمله زنها
بسوزاندي دل سیمین بدن ها
تو مردي مهمل و بیهوده گویی
وقیح و ژاژخا و هرزه پویی
غلط کردي که گفتی زن شرور است
که زن خوب است و چشمان تو کور است
برو اي بی حیا حرف تو مفته
الهی درد بر جانت بیفته
الهی روي شادي را نبینی
ثمر از حاصل عمرت نچینی
فداي زن شود جان و تن تو
فتد بر جان تو درد زن تو
.........
تو گفتی زن بود شر مسلم
چه چیزا! وا چه حرفا! خاك عالم!
تو گر هر خانه را بینی نظیف است
بدان از همت جنس لطیف است
نبودي در جهان گر مادر تو
نبود اکنون رخ چون عنتر تو
خورد برجان مردان هرچه درده
خدا لعنت کند بر هر چه مرده
که گفته زن شود دائم خر مرد؟
بود خاك دو عالم بر سر مرد
بود زن میوه ي بستان عالم
بپا باشد ز زن بنیان عالم
وطن از این زنان آباد گردد
ز قید درد و غم آزاد گردد
بود زن از براي مرد همدم
جهان باشد بدون زن ، جهنم
اگر بار دگر بر زن بتازي
کنی با جان نحس خویش بازي!
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
((مرده باد زن!))
تو اي بی عقل و هوش اي مرد بی زن
چرا بد گفته اي درباره ي من؟
ز اشعار تو معلوم است اي مرد
که هستی شاعري بی فهم و بی درد
به شعرم گر به زن بد گفته ام من
در فهم و خرد را سفته ام من
تو که در خانه ي خود زن نداري
خبر از درد و رنج من نداري
تو کی دانی که جنس زن چه جور است؟
منم بیناي زن، چشم تو کور است
الهی عمر زن یکهو سر آید
که هر روزي به یک رنگی در آید
گهی بر پاي او شلوار تنگست
گهی پیراهنش آل و پلنگ است
گهی شلوار را از پا در آرد
کلاه یک وري بر سر گذارد
گهی آن حضرت علیه بانو
برد دامان خود بالاي زانو
.....
شود پیراهن این جنس بی درد
گهی سرخ و گهی سبز و گهی زرد
گهی بر ناخن خود میزند لاك
گهی چشمان خود را میدهد چاك
زمانی میزند بر موي خود فر
گهی شوفر شود گاهی مسافر
کند گیسوي خود را گاه، دم کل
زمانی بر سر خود میزند گل
غرض آنکس که هر دم چند جور است
بدون شک وجودي بی شعور است
پس اي مرد نفهم و رذل و الدنگ
چرا باشد ترا با من سر جنگ؟
تو احمق مایه ي ننگ جهانی
که از جهلت طرفدار زنانی
نداري ارزش یک دانه ارزن
برو اي بی شعور ؛ اي کمتر از زن!

((مرده باد مرد!))
تو اي کوته نظر اي مرد زن دار
زبانت را ز حرف بد نگهدار
تو گفتی چونکه من را همسري نیست
برویم باز از حالش دري نیست
درست است اینکه چاکر زن ندارم
صفاي جان و روح و تن ندارم
ولی از جنس زن آگاه هستم
زبس خوبست او را می پرستم
تو گویی من نخوردم نان گندم
ولیکن دیده ام در دست مردم
بدان این را که حالا بی زنم من
ز هجرش دست بر سر میزنم من
ولی در چند سال پیش من را
دو تا زن بود محبوب و دلارا
دو تا یاري گرفتم در جوانی »
«! یک رشتی؛ یکی مازندرانی
من از آن ماهرویان بد ندیدم
خودم از جهل خود زانها بریدم
کنون هر جا که بینم روي زن را
دهم در راه وصلش جان و تن را
سر راهش نشینم گل بریزم »
« اگر خنجر ببارد بر نخیزم
تو گفتی عمر زن یکهو سرآید
که هر روزي به یک رنگی درآید
الهی آتش افتد بر دهانت
الهی لال گردد آن زبانت
برو اي احمق بی عرضه و لات
که شاعر گشته اي ارواح بابات!
بود اشعار تو از روي معده
برو گمشو بزن بر چاك جعده!
تو شخصی بی شور{بی شعور؟!} و بی سوادي
که نام شاعري بر خود نهادي
تو گفتی زن بود هر دم به رنگی
گهی سرخ و گهی آل و پلنگی
گهی بر تن کند پیراهن شیک
گهی مالد بلعل خویش ماتیک
همین بر خوبی زنها گواهست
همینجا فکر تو در اشتباهست
زنان را هست لازم زیب و زیور
تو اینها را ندانی خاك بر سر!
همین زن قبله گاه شاعرانست
رخشخورشید و ماه شاعرانست
دل شاعر رود با یک نگاهش
زند آتش به دل رخسار ماهش
زلبخندش شود هر شاعري مست
دهد با بوسه اش جان خود از دست
گهی شاعر سگ کوي زنانست
گهی کشته ز ابروي زنانست
تو هم روزي شوي شیداي زنها
شوي قربان خاك پاي زنها!
 
شعر:توحید محمدی
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
توی تاریخ نام آدم شد به جرات مال تو
مردی ومردانگی وهم ابهت مال تو
نسل من حواشد ومظلوم وساکت بر زمین
جسم وروح جنس زن شد بی شکایت مال تو
توی خانه ماندن ومحدودیت هاسهم زن
سهم تو آزادی وحال ورفاقت مال تو
غرغرمامان وبابا ،قفل درها روی زن
گشتن والافی ولطف وحمایت مال تو
پوشش ومانتو ،حجاب وروسری از آن زن
افتخار کشف موضوع نجابت مال تو
پول ریملها کرمها می رود از جیب زن
لذت دیدار روی این ظرافت مال تو
خانه داری ،آشپزی ،منشی گری شد کار زن
هم ریاست هم وزارت هم قضاوت مال تو
آخرین مد لباس ورنگ مو شد بحث ما
انتقاد وبودجه و بحث سیاست مال تو
با عدالت زندگی هی باتو قسمت می شود
حق اولاد وطلاق ومالکیت مال تو
طبق قانون عدالت زن چه بد باشد چه خوب
می شود حق طلاقش هر دو حالت مال تو
انتظارو سختی نه ماه بچه دوش زن
درسجلد بچه اما جای شهرت مال تو
بعد دیپلم گشتن وخوردن تمام کار زن
رفتن سربازی وآغاز خدمت مال تو
شکل وخال وابرو وبینی وورزش فکر زن
فکر قبض و آب وبرق وکسر قیمت مال تو
کیف دنیا مال زن ،گشتن خریدن مال زن
حرص دنیا مال تو،هی کاروزحمت مال تو
گریه کردن ، نذر وحاجت بی کسی ها مال زن
رفتن جنگ وثواب وهم شهادت مال تو
زل زدن برچشم تو یک کم محبت کار زن
خواستگاری آمدن ،خرج وحماقت مال تو
کل دنیا راببر دنیا تمامش مال تو
من خودم حتی بیا با میل ورغبت مال تو
معصومه پاکروان
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
6 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
زینب سلطان (۱۶-۰۸-۹۶, ۱۲:۴۱ ب.ظ)، صنم بانو (۱۶-۰۸-۹۶, ۰۶:۰۷ ب.ظ)، دخترشب (۲۱-۱۰-۹۶, ۰۷:۲۷ ب.ظ)، d.ali (۱۶-۰۸-۹۶, ۱۲:۲۸ ب.ظ)، taranomi (۱۶-۰۸-۹۶, ۰۱:۱۸ ب.ظ)، Amira (۲۲-۰۲-۹۷, ۰۷:۲۸ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان