امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
واژه نامه دیوان حافظ
#11
چار تکبیر: کنایه از ترک چیزی است . چه این ترکیب کنایه است به نماز جنازه . چرا که در نماز جنازه فقط چار تکبیر واجب می باشد .
چار تکبیر : برای نماز میت در نزد اهل سنت و جماعت چهار تکبیر واجب است و در نزد شیعه پنج تکبیر و هی الصلوه المیت علی المومنین خمس تکبیرات بلا خلاف بیننا . با این همه در ادب فارسی چهار تکبیر به صورت ضرب المثل در آمده و خواجه سنائی نیز بارها از آن یاد کرده است ، مانند : سه شراب حقیقتی بخوریم * چار تکبیر بر مجاز زنیم

من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق ......... چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

چارده روایت : مراد از چارده روایت اشاره به تعداد شاگردان هفت قاری یا امام قراءت قرآن است ، چرا که هر امام را دو شاگردن د . چارده روایت : برای قرآن هفت قاری بوده اند که قراءت هر یکی از آنها به واسطه دو راوی به ما رسیده است .
قرآن و نماز را به هر یکی از این قراء تهای چهارده گانه بخوانند - به اجماع علما - مقبول و صحیح است . قراءت معمول در بلاد اسلام و به ویژه در شرق بلاد اسلامی قراءت (( حفض )) است از عاصم که حفص راوی و عاصم یکی از قراء سبعه است .
مقصود از قراءتهای چهارده گانه این نیست که در همه جای قرآن اختلاف قرائت باشد ، بلکه این اختلاف منحصر به موارد مخصوص است . ثانیا : در آنجاهائی که اختلاف قراءت هست هر چهارده اختلاف موجود نیست ، ممکن است دو یا سه قرائت مختلف باشد....
عشقت رسد بفریاد گر خود بسان حافظ ......... قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت

چاکر : غلام ، نوکر . در عربی این لغت به شاکر یا شاطر تعریب شده . و به فوج مخصوصی از قراولان شخصی خلیف که در تاریخ طبری مکررا اسم آنها آمده الشاکریه گفته اند
چه باشد ار شود از قید غم دلش آزاد ......... چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست

چشمه خورشید : قرص خورشید ، قرص آفتاب
ذره را تا نبود همت عالی حافظ .......... طالب چشمه خورشید درخشان نشود

گرچه گرد آلود فقرم دور باد از همتم .......... گر به باد چشمه خورشید دامن تر کنم

مراد از خورشید در این بیت پادشاه است ، یعنی اگر چه فقیرم اما هیچگاه از شاه اموال و اسبابی طلب نکنم

چگل : نام یکی از قبایل ترک شرقی است که در کتاب دیوان لغات الترک ، لمحمود الکاشغری آمده است . این کتاب حدود سنه چهارصد و شصت و شش در دوره خلفای عباسی تالیف شده و عبارت است از تفسیر لغات ترک به زبان عربی با شواهد کثره که چند سال پیش در سه جلد در استانبول چاپ شده است . مولف در آنجا که قبایل ترک را می شمارد ، از جمله قبیله چگل و افشار و بایندر و سلغر و یغما و غز و سلجوق و معجر که همان مجار باشد و غیره را نام می برد .
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج ......... که نافه هاش ز بند قبای خویشتن است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
حال نکو : حال نکو در قفای فال نکوست ، عینا معنی این حدیث است تفالو بالخیر تجدوه
رخ تو در نظر آمد مراد خواهم یافت .......... چرا که حال نکو در قفای فال نکوست

حتام : در عربی به معنی تا کی و تا چه زمان و تا چه وقت است ، نه به معنی کی و چه زمان و چه وقت .
الصبر مر والعمر فان ........ با لیست شعری حتام القاه

حجاب : پرده
حجاب چهره جان می شود غبار تنم ....... خوشا دمی که از این چهره پرده بر فکنم

یعنی تنم در برابر روحم چون پرده ای است که مانع رسیدن به وصال جانان می شود.

حج قبول : یعنی حج مقبول
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد ....... که خاک میکده عشق را زیارت کرد

حرز: پناه گاه و جای استوار ، مجازا تعویذ ( غیاث ) ادعیه ای که برای حفظ از خطر و آفت می خوانند یا نوشته و به همراه خود می برند . حرز یمانی یکی از ادعیه معروف است

بسکه ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم ........ و ز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت

حرص به زندان کردن : حکایتی هست که حکیمی در یونان با امیری مجادله کرد . امیر گفت : تو از من نمی ترسی ؟ حکیم گفت : نه ، چگونه از تو بترسم در حالی که تو بنده بنده من هستی . امیر گفت : چطور ؟ حکیم گفت : تو اسیر و بنده حرص و طمعی ، در حالی که من سال هاست که حرص را در بند کرده و زیر پا نهاده ام
سال ها پیروی مذهب رندان کردم ........ تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم

حریف : هم پیشه و هم صنعت است . اما در اصطلاح رندان هم پیاله را گویند . در این شعر مراد ملازم و مصاحب است .
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی ......... کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار

حریفان دغا : حریف و دغا هر دو از اصطلاحات قمار است . هم قمار ، هم بازی
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم ........ تا حریفان دغا را به جهان کم بینم

حقه باز : حقه اصلا همان جام پایه داری است که در زیر آن تر دستی می کنند
دانا چو دید بازی این چرخ حقه باز ....... هنگامه باز چید و در گفتگو ببست

حمی : یعنی قرق گاهی که کسی حق نداشته به انجا برود . شعرا محل معشوق را حمی می گفته اند ، زیرا آنجا قرق گاه بوده است و حریمی برای معشوق
یا برید الحمی حماک الله ........ مرحبا مرحبا تعال تعال

حوصله : ژاغر ، چینه دان مرغان ، تاب و تحمل > خیال پختن

حیف : ظلم و ستم و جور . کلمه ای است برای نشان دادن تحسر و تاسف
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم ......... زینجا به آشیان وفا می فرستمت

حیف خوردن : پشیمان شدن ، افسوس خوردن
بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن ........ وزین معامله غافل مشو که حیف خوری
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
خاتم جم : مقصود خاتم سلیمان است . عوام مسلمین جم و سلیمان را یکی می دانسته اند و به همین جهت است که تخت جمشید و ملک فارس را ملک سلیمان گفته اند . آثار تخت جمشید را نیز آثار سلیمان گفته اند . مسجد مادر سلیمان و مشهد سلیمان و غیره همه از این قبیل است . این عقیده عوام بعدا به خواص هم رسیده چنانکه حافظ می گوید :
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت ......... رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

زبان مور بر آصف دراز گشت و رواست ...... که خواجه خاتم جم یاوه کرده و باز نجست

خانقاه : جمع آن خوانق یعنی محل اجتماع صوفیان که در شمال آفریقا عموما آن را زاویه می گفته اند و در شامات رباط و در شرق بلاد اسلامی خانقاه می گفته اند و می گویند .
منم که در گوشه میخانه خانقاه منست ..... دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست

ختا = خطا و ختن : مقصود از هر سه کلمه در اصطلاح مورخین قرون وسطی چین شمالی است که پایتخت آن طمغاج بوده که عبارت است از پکن در مقابل ماچین ، مهاچین ، یعنی بزرگ که عبارت بوده است از چین جنوبی ... از راه خطا رفت یعنی دور شد ، زیرا ختا = خطا را دورترین نقاط می شمرده اند

آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت ......... از ما چه خطا دید که از راه خطا رفت

صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم ...... فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم

خجسته : مبارک و میمون ، گل همیشه بهار را هم خجسته می گویند.

خرابات : مفرد آن خرابه است در عربی یعنی محل فسق و فجور اتفاقا به معنی عشرتکده نیز استعمال شده است . رشید الدین فضل الله در جامع التواریخ - راجع به قوانین غازانی می گوید : حکم کرد که دختران را به زور در خرابات نگاه ندارند . ظاهرا ایرانیها از قرن چهارم به بعد آن را به معنی میخانه استعمال کرده اند . اما در اصطلاح صوفیان : عین القضات همدانی می گوید : اگر هفتاد سال در مدرسه ای بوده ای و یک لحظه بیخود نشده ای ، یک ماه در خرابات شو تا ببینی که خرابات و خراباتیان با تو چه کنند ... تا پیر خرابات فرمان ندهد ، کس را زهره آن نباشد که عروس خرابات را تواند دیدن . شمع و شاهد را در خرابات خانه کفر نهاده اند ، تا این کفر را واپس نگذاری ، مومن به ایمان احمد نشوی
مولف مطلع السعدین که با خواجه شیراز همزمان بوده ، در ذکر فضایل امیر تیمور می گوید : دیگر جمیع ممالک را از رجس خرابات و مصبطه پاک فرمود ، با آنکه هر روز مبلغ چند تومان از سوق السلطان بغداد و تیماچه تبریز و کوی دراز سلطانیه و بیت اللطف شیراز و کوی بایان کرمان و خرابات خوارزم حاصل بود ، منافع این مواضع را نابود انگاشت و رقم عدم بر دینار و درم آن نگاشت .

ترسم آن قوم که بر درد کشان می خندند ......... بر سر کار خرابات کنند ایمان را

در خرابات مغان نور خدا می بینم ......... این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

خرده : پول های کوچک و کم ارزش ، نقدی مختصر از زر و سیم و غیره
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن ......... که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
خرقه : جامه خاص صوفیان است که آن را با آداب مخصوص و از دست شیخ و مرشد می پوشند ، خرقه را احیانا دلق و مرقعه نیز می خوانند . پوشیدن خرقه نزد صوفیه در حکم تسلیم به حکم شیخ است ، و از آن به مرگ سبز تعبیر می کنند .
خرقه صوفیان دو گونه است : یکی خرقه ارادت که هر مرید از شیخ خود می ستاند و آن را بیش از یکبار و جز از یک شیخ نمی تواند گرفت . دیگری خرقه تبرک است است که از هر شیخی می تواند گرفت . کسی را که خرقه از او می ستانند پیر خرقه می خوانند . صوفیه غالبا خرقه خود را از طریق زنجیره ای اسناد به پیغامبر یا علی می رانند . اینک چند نمونه از صفاتی که حافظ برای خرقه قائل شده و ترکیباتی که در سخن خود به کار برده است : خرقه آلوده + خرقه ازرق + خرقه پرهیز + خرقه پشمین + خرقه پشمینه + خرقه تقوی + خرقه زهد + خرقه سالوس + خرقه می آلود + مرقع رنگین

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ....... ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت ......... حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ ....... یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

خرقه از سر بدر آوردن : اصطلاح خرقه از سر بدر آوردن و دلق از سر بر کشیدن به معنی ترک روی و ریا کردن است . و همچنین است اصطلاح خرقه سوختن یا آتش به خرقه افکندن که همه به معنی ترک ریا گفتن و از قید زهد و تقدس ریائی خود را رهانیدن است .

ساغر می در کفم نه تا ز سر ....... بر کشم این دلق ازرق فام را

چون خرقه و دلق را از سر می پوشیده اند ، از سر هم بیرون می آورده اند . ز سر بیرون کشیده دلق ده توی * مجرد گشته از هر رنگ و هر بوی ( شبستری )
در خرقه چو آتش زده ای عارف سالک ........ جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش

ماجرا کم کن و باز آ که مرا مردم چشم ...... خرقه از سر بدر آورد و بشکرانه بسوخت

خرقه انداختن : به معنی جامه بخشیدن باشد و کنایه از اقرار و اعتراف نمودن به گناه و عاجز شدن و به معنی تسلیم کردن خود و از هستی مبرا گشتن و کجرد گردیدن و از خود بیرون آمدن هم هست

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت ........ حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

خرقه پوش : ترکیب وصفی ، مراد صوفی است . درویشان متدین
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس ......... سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد

یعنی مجلس انس جای همنشینی با نامحرمان نیست . پس اکنون که خرقه پوش در این جمع حاضر شد سر پیاله را بپوشان مبادا که از راز ما خبر دار شود

خرقه قبا کردن : جامه قبا کردن = خرقه دریدن

خرقه قبول کردن : یعنی جانشین شدن
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول ....... بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

یعنی بخت جوانت جانشین فلک پیر ژنده پوش شود . زیرا فلک ابدی است . یعنی تا ابد بمانی یا آنکه فلک فانی شود و خرقه ازرق او باقی بماند و بخت جوان تو آنرا بپوشد .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
خزف : یعنی سفال
جای آنست که خون موج زند در دل لعل .......... زین تغابن که خزف می شکند بازارش

خط: رقعه ، مکتوب ، نامه
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا ........ هر دم پیاله یار و خط دلبر آمدی

خط جام : یعنی خطی که بیان می کند که اخر و عاقبت دنیا بی فایده است . خط هائی که در جام جم بوده است و در غیر آن نیز می آید گفته اند : جام جمشید دارای هفت خط بوده است که هر خطش اندازه ای بوده برای باده نوشی گروهی خاص . ادیب الممالک این هفت خط را چنین به نظم کشیده است :
هفت خط داشت جام جمشیدی ......... هر یکی در صفا چو آئینه
جور و بغداد و بصره و ازرق ......... اشک و کاسه گر و فرودینه

**** پیر میخانه همی خواند معمائی خوش ....... از خط جام که فرجام چه خواهد بودن

خط زنگاری : خط سبز

خط ساغر : خطی که تازه از رخساره خوبان بر امده باشد . و آن نوشته و خطی را نیز گویند که از عالم غیب مرقوم شده باشد ، یعنی کسی نداند که از کجا آمده است و که نوشته است .
خط زنگاری = خط سبز ، چون ریش رستنی است
لطیفه ای است نهانی که عشق ازو خیزد ........ که نام او نه لب لعل و خط زنگاری است

خط غبار = گویا خطی بسیار ریز بوده است ، عبید زاکانی در رساله ریش نامه از قول ریش می گوید : آن لطیفم که اگر به نازنینی نظر اندازم لطف گمارم ، صحیفه عذارش را خط غبار نگارم

گر دست دهد خاک کف پای نگارم ........ بر لوح بصر خط غباری بنگارم

خلوتی نافه گشای : خلوتی : نام سلسله ای از درویشان بوده ، و کنایه از گوشه نشین و مجرد زیستن است ، جمع خلوتیان ، اسناد خلوتی برای آنست که خواجه از دراویش خلوتی بوده ، و نافه گشائیش ، ابیات نغز و مقبول چون مشک اوست

خلوتیان : جوانمردان طریقت را گویند . خلوتیان ملکوت نیز آمده که نام فرشتگان و ملایک است .

خمار : عبوس زهد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
خنده شمع :
مکرر حافظ و لابد شعرا دیگر نیز او را به خنده وصف کرده اند . ولی درست نفهمیدم که مرادشان از حنده شمع چه بوده است و چه حالی و وصفی از احوال و اوضاع شمع را به گریه تشبیه کرده اند و گویا او را به گریه نیز وصف کرده اند و گریه او البته واضح است مقصود از آن چیست ، یعنی مقصود قطرات شمع مذاب است که گاه گاه از اطراف بر بدن شمع روان می شود . ( قزوینی )

تو شمع انجمن یک زبان و یک دل شو ..... خیال کوشش پروانه بین و خندان باش

بر خود چو شمع خنده زنان گریه می کنم ....... تا با تو سنگدل چکند سوز و ساز من

خوان یغما :
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب ........ چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

چون یغمائیان یعنی ترکان قبیله معروفی از اتراک مشرق بوده اند به تاراج و غارت معروف بوده اند لهذا یغما کردن و یغنا زدن از این عمل این قبیله اتراک معروف شده است و قدیم ترین شاهدی که برای یغما زدن و یغما کردن دیده ام در اشعار معزی است که در بهار عجم ذکر کرده است .
از خانیان گروهی کز خط شدند بیرون ....... جنگ آوران یغما جانشان زدند یغما

خانیان یعنی ملوک خانیه ماوراء النهر و کاشغر و آن نواحی و این قصیده در مدح ملکشاه است به تقریر آقای اقبال که دیوان معزی را چاپ و تصحیح کرده اند و نیز می فرمایند که در سیاست نامه نظام الملک نیز یغما زدن به معنی غارت کردن آمده است و باز معزی می گوید به نقل بهار عجم :
ایا ستاره خوبان خلخ و یغما ....... به دلبری دل ما را همی کنی یغما

و سعدی گوید :
دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد .... . کی التفات کند بر بتان یغمائی

و لابد خوان یغما اطعام عامی بوده است که سلاطین یا بزرگان ترتیب می داده اند و ترکان یا غیر ترکان آن را به سرعت غارت می کرده اند چنانکه سعدی گوید :
ادیم زمین سفره عام اوست ......... برین خوان یغما چه دشمن چه دوست

خنگ چوگانی:
اسب مخصوصی بوده که تربیت می شده برای چوگان بازی
خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین ......... شهسوارا خوش به میدان آمدی گویی بزن

در این خرقه بسی آلودگی هست ...... خوشا وقت قبای می فروشان

خون پالا:
در اینجا کنایه از خون گریستن می باشد .
مطرب از درد محبت عملی می پرداخت ........ که حکیمان جهان را مژده خون پالا بود

عمل پرداختن شاید اصطلاح موسیقی باشد

خیال پختن : کنایه از طمع و توقع داشتن است .
خیال حوصله بحر می پزم هیهات ........ چهاست در سر این قطره محال اندیش

یعنی از تنگ حوصله ای چون من ، پختن خیال حوصله بحر بعید است .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
دادخواه :
داد خواهنده از کسی ، شاکی ، عارض
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه ........ کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود

جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت ....... کمال عدل به فریاد دادخواه رسید

دارا :
خداوند ، مالک
ثوابت باشد ای دارای خرمن ....... اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

داغ دل :
صفت مرکب = دارای دلی داغدار ، مصاب به مرگ فرزند یا کسان و خویشان نزدیک ، دلشکسته
چون لاله کج نهاد کلاه طرب ز کبر ........... هر داغ دل که باده چون ارغوان گرفت

دامن افشاندن :
اعراض کردن (سودی ) ، غرور و ناز کردن (غیاث ) ، ترک گفتن ، ول کردن
دامن مفشان از من خاکی که پس از مرگ .......... زین در نتواند که برد باد غبارم

یعنی از من اعراض مکن که پس از مرگ حتی باد قادر نخواهد شد غبار مرا از این در با خود ببرد .

دامن کشان :
کنایه است از رفتار به ناز و خرام ، با ناز و خرامان راه رفتن
دامن کشان همی شد در شرب زر کشیده ........ صد ماهرو وز رشکش جیب قصب دریده

یعنی دامن کشان می رفت ، با دامنی که از گلابتون زینت یافته بود و جنس آن از نوع کتان معروف به شرب بود . در حالی که صد زیبای ماهرو از شدت حسادت یقه پیراهن قصبی خود را چاک زده بودند .

داو :
نوبت بازی نرد و شطرنج و بازی های دیگر را گویند . چنانکه گویند : (( داو دست اوست )) یعنی
نوبت بازی با اوست .
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند ........ عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد

داو تمامی زدن : دعوی کمال کردن ، ادعای تمامی کردن ، داو تمام : یعنی پاکبازی
اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟ ............ حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم

دختر رز :
مجازا به معنی باده ، می ، باده گلرنگ ، خمر و بنت العنب است
فریب دختر رز طرفه می زند ره عقل ......... مباد تا به قیامت خراب طارم تاک

عروسی بس خوشی ای دختر رز .......... ولی گه گه سزاوار طلاقی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
درد بر چیدن : کنایه از تیمار و بیمار داری است ، و به معنی درد دیگری را بر خود گرفتن باشد ، و ایهامی به بوسه بر گرفتن از چشم بیمار هم دارد .
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم ....... بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم

دردم : فورا ، در زمان ، بیدرنگ ، :(( بیفتاد بر جای و دردم بمرد )) فردوسی
مرا می بینی و دردم زیادت می کنی دردم ..... ترا می بینم و میلم زیادت میشود هر دم

دردی : آنچه از لای و تیرگی که در ته ظرف مایعات رسوب کند . دردی که در مایع رقیق ته نشین شود . مجازا به منای شراب تیره
سعدی سپر از جفا نیندازی .... گل با خار است و صاف با دردی
سعدی

دردی آشام : دردی نوش ، لایخوار
بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز ....... بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

دردی آمیز : ناخالص ، آمیخته به دردی ، ناصاف
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر .......... که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است

دردی کش: معنی تحقیری در آن هست ، زیرا سایرین که ناز پرورده اند ، می صاف می خورند ، اما دردی کش (( درد ته خم )) را که لجن شراب است میخورد
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی همتی است ....... عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست

نیز رجوع کنید به عبوس زهد

درست : درهم و دینار تمام عیار است ، زری باشد که به اشرفی شهرت دارد ، گویا هر درستی معادل پنج دینار بوده است
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر .... که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

در سر شراب داشت : در حالی که مست بود ، یک سر و هزار سودا داشت
دی وعده داد وصلم و در سر شارب داشت .......... امروز تا چه گوید و بازش چه درسر است

دری : دری یعنی زبان فارسی درباری ، زبان پایتخت در مقابل لهجه های مختلف ولایات که زبان خراسان و بخارا و ماوراء النهر باشد . لهجه های مختلف ولایات را فهلویات می گفته اند ، مثل اشعار باباطاهر که از فهلویات است . زبان فصیح همان دری است
ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه ..... که لطف نظم و خن گفتن دری داند

دستار : دو معنی دارد ، یکی عمامه که در اینجا مقصود است ، و دیگر دستمال
ای خوشا حالت آن مت که در پای حریف .... ... یر و دستار نداند که کدام اندازد

دستان : داستان ، افسانه ، تاریخ ، و سرود ، نغمه ، ترانه و مکر ، حیله ، تزویر و گزاف ، هرزه
راز سر بسته ما بین که به دستان گفتند .......... هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر

بگیرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم ........ که داد من بستاند مگر ز دستانش

هر مرغ به دستانی در گلشن شاه امد ....... بلبل به نوا سازی حافظ به غزل گوئی

دستبرد: سرقت ، دزدی ، تاخت ، حمله ، هجوم
ز دستبرد صبا گرد گل کلاله بین ..........شکنج گیسوی سنبل نگر به روی سمن
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
دست ببرد : پیش افتاد ، اصطلاح شطرنج و مطلق قمارست ، یعنی از طرف پیش افتاد
سرشک من که ز طوفان نوح دست ببرد ....... ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
نقش اصطلاح قمار هم هست
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک ........ کسی نبود که دستی از این دغا ببرد
دست کش : ملعبه ، بازیچه
ابروی دوست کی شود دست کش خیال من ...... کس نزده است از این کمان تیر مراد بر هدف
دستوری : اجازت ، رخصت ، کار به دستوری کردن کنایه است به زنان تباه کار که در قدیم با رخصت و اجازت محتسب بدان کار اشتغال می ورزیده اند
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد ....... شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
دست وزارت : گویا مسندی بوده که وزیر بر آن می نشسته ، مجازا به معنی نفوذ و قدرت باشد .
برهان ملک و دین که ز دست وزارتش ........ ایام کان یمین باشد و دریا یسار هم
حافظ در اینجا تعمیه ای بکار برده (( دست و یمین و یسار )) را با هم ، آورده ، و ذهن متوجه می شود به چپ و راست ، در حالی که مقصود مبارک و سهولت است . دریا دست چپ اوست و معدن دست راست او
دغا : مردم ناراست و دغل ، آدم عیبدار و حرامزاده ، مجازا به معنی فریبنده است و بیشتر با دغل مترادف است
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم ......... تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
دف : لغت عربی است که جمع آن دفوف است ، یعنی دایره
حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنی است ......... به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
دقیقه : نکته ای باریک ، لطیفه ، نازک کاری
مبان او که خدا آفریده است از هیچ ........ دقیقه ای است که هیچ آفریده نگشادست
دلدادن : عاشق شدن ، فریفته شدن
دل داده ام به یاری ، شوخی کشی نگاری ......... مرضیه السجایا محموده الخصایل
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
دلق : نوعی از جامه پشمینه که درویشان پوشند . قسمتی از جامه درویشان است ، مرقع ( وصله دار) با پاره های رنگارنگ و مزین به دانه های سبحه ( تسبیح ) این دلق موسی است مرقع ، و آن ریش فرعون است مرصع
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش ........ گر شراب از کف آن ساقی مهوش باشد

دلق مرقع : خرقه وصله دار

دلق ملمع : خرقه ای که درویشان از نسیج های رنگارنگ درست کنند .

دل می دادت : یعنی دلت آمد که این کار را کردی !
در شگفتم که در این مدت ایام فراق ......... بر گرفتی ز حریفان دل و ، دل می دادت !

دم دادن : فریب دادن ، افسون کردن ، دم کسی فرو ریختن ، خاموش شدن ، بند شدن ، نفس وی
فرو رفت از غم عشقت دمم ، دم می دهی تا کی ......... دمار از من بر آوردی نمی گوئی بر آوردم

دن : جمع دنان ، یعنی خمره یا خم بزرگ ، خم قیر اندود دراز ، ولی باریک تر از خم معمولی ، و در بن آن بر آمدگی تیزی است شبیه ناوک که بر زمین نتواند ایستاد تا در زمین حفره ای ایجاد نکنند .
دل گشاده دار چون جام شراب ......... سر گرفته چند چون خم دنی

دوام : ثبات ، همیشگی ، پایداری
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ....... ثبت است بر جریده عالم دوام ما

دوده : سیاهی = مرکب ، جبر ، مداد
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست ........ نقطه دوده که در حلقه جیم افتاده است

دو راهه منزل: یعنی دنیا که آغاز و انجام دو راه به آن هست : یکی تولد و یکی مرگ
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل ....... چون بگذریم نتوان دیگر به هم رسیدن

دور قدح : یعنی چرخانیدن قدح و به دور انداختن آن ، همیشه دور به همین معنی است در این ترکیب ایهامی چند وجود دارد : یکی مدور بودن قدح است که از لحاظ گردی شباهت به هلال دارد . دیگری گردش قدح است در مجلس باده نوشان .
یا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد ....... هلال عید به دور قدح اشارت کرد

دوستکام : نقیض دشمنکام است ، یعنی کسی که کارهایش بر حسب مطلوب و به مراد دل دوستان باشد ، و به معنی شرابخواری با دوستان یا به یاد ایشان بودن هم هست .
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران با ادب ...... دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام

دولت :ثروت و مکنت ، نعمت و اقبال ، بخت و سعادت
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول ........ رسد به دولت وصلت نوای من باصول

دهقان : دهگان ، مالک بزرگ
غم کهن به می سالخورده دفع کنید ......... که تخم خوشدلی این است و پیر دهقان گفت

دیدگه : دیدگاه : جای پاسبانی ، محل دیدبانی ، دیدگه = دیدگاه : مراقبت
گو غنیمت شمار صحبت ما ......... که تو در خواب و ما به دیدگهیم

دیدم و : دیدم و : این ترکیب که ظاهرا معنی حاصل و نتیجه می دهد در دیوان خواجه چند بار تکرار شده ، مرحوم غنی نیز به این نکته پی برده و یاد آور شده که خواجه در چند غزل آن را بکام برده است .
دیدم و ، آن چشم دل سیه که تو داری ...... جانب هیچ آشنا نگاه ندارد

دفتر دانش ما جمله بشوئید به می ....... که فلک دیدم و ، در قصد دل دانا بود

تا فضل و علم بینی بی معرفت نشینی ........ یک نکته ات بگویم خود را مبین و ، رستی

دیر : خانه ای است که رهبانان در آن عبادت کنند . دیر مغان عبادتگاه موبدان زرتشتی
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند ....... که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

دیو : شیطان ، ابلیس ، اهرمن
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد ........ دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مشاعره حافظ با صائب تبریزی و شهریار و یک شاعر با شعور v.a.y 3 698 ۳۰-۰۹-۹۴، ۰۱:۱۷ ق.ظ
آخرین ارسال: فائزه 2
  وصیت نامه ی وحشی بافقی ... ~Green Angel~ 1 614 ۱۴-۰۵-۹۲، ۰۱:۴۵ ق.ظ
آخرین ارسال: ghazaleh.so

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
فائزه 2 (۳۰-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۸ ق.ظ)، garavand (۱۲-۰۳-۹۵, ۰۸:۱۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان