امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
واژه نامه دیوان حافظ
#41
وادی الارک : ص 243 س 4 وادی الاراک به فتح الف موضعی است نزدیک مکه و در اسامی امکنه تذکیر و تانیث هر دو جایز است به اعتبار موضع و به اعتبار بقعه یا بلده و همین است علت تانیث ضمیر علیها با آنکه وادی خود مذکر است
علی وادی الاراک و من علیها ....... و دار باللوی فوق الرمال

واقعه : حادثه ، مردن ، مرگ ، رستاخیز ، ولی در قرون وسطی همیشه به معنی مرگ استعمال می شده
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید ........ که می رویم به داغ بلند بالائی

یعنی چون در حسرت شاهد بلند قامتی از دنیا می روم تابوتم را از چوب سرو بسازید

به خاک پای تو ای سرو ناز پرور من ........ که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک

وثاق : حجره ، سرا ، این کلمه که در نظم و نصر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان می کنند و به کسر واو می خوانند کلمه ترکی است در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق می گوئیم و می نویسیم .
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب ........ در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود

ورطه : گل ، هلاکت و جای هلاکت ، مجازا به معنی گرداب و غرقاب. هر چیز غامضی و هر کاری که نجات از آن مشکل باشد ، زمینی صاف که آثار راه در آن نیست ، ولی در زبان فارسی به معنی گرداب استعمال شده است
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش ....... چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد

ورق حسن خواندن : کنایه از بیان اوصاف و احوال چیزی باشد به زیبائی
تا صبا بر گل و بلبل ورق حسن تو خواند ...... همیشه را شیفته و دل نگرا می داری

یعنی از آن وقت که صبا بر گل و بلبل ورق حسن ترا خواند یعنی وصف زیبائی تو را برای گل و بلبل تعریف کرد تو همه آنها را پریشان حال و نگران کرده ای ، گل از شوق حسن تو پریشان حال گشته و بلبل در حال انتظار است که کی به باغ قدم بگذاری

ورق خاطر : صفحه دل ، لوح ضمیر
آنکه چون غنچه دلش راز حقیقت بنهفت ...... ورق خاطر از آن نسخه محشا می کرد

یعنی پیر مغان به ورق خاطر من حاشیه می زد و توضیح می داد از آن نسخه ، یعنی از راز حقیقت که در دل او بود ، ورق خاطر محشا می کرد یعنی ورق خاطر مرا حاشیه می زد .

ورق شعبده : برگ حقه بازی . معلوم می شود که شعبده یا نوعی از آن با ورق و کاغذ بوده است
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم ...... سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم

وظیفه : آن کاری که در اجرای آن بر اساس شرع یا عرف بر عهده کسی باشد ، تکلیف دینی
حافط وظیفه تو دعا گفتن است و بس ........ در بند آن مباش که نشنید یا شنید

وظیفه : وجه گذران ، چیزی که برای کسی هر روز مقرر باشد ، کمک خرج ، وجه معاش ، ماهانه که برای کسی تعیین و پرداخت شود .
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید ....... وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
هجران : جدائی ، مقارقت ، دوری از دوستان و یاران ، فرق
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر ....... کنایتی است که از روزگار هجران گفت

هفت پرده : اشاره به همان طبقات چشم است ، یعنی هفت طبقه چشم : ملتحمه ، قرنیه ، عنبیه ، عنکبوتیه ، شبکیه ، مشیمیه ، صلبیه
اشک حرم نشین نهانخانه مرا ....... زانسوی هفت پرده به بازار می کشی

یعنی اشک مرا که در پشت هفت پرده چشم قرار دارد ظاهر می سازی ، یعنی مرا گریان می کنی

هفت کشور : با هفت اقلیم فرق دارد . هفت اقلیم تقسیم یونانی هاست که نصف شمالی سطح کره ارض را شرقا و غربا تقسیم می کرده اند به هفت قسمت که با هشت خط موازی از یکدیگر جدا می شود . از خط استوا تا قطب شمال و ما بین هر دو خط را اقلیم می گفته اند .
اما ایرانیان قدیم جهان را به هفت کشور قسمت می کرده اند ، کشور وسط ایران بوده است ، و شش کشور دیگر در اطراف آن . بعدها هفت کشور و هفت اقلیم را به یک معنی و بطور مترادف استعمال کرده و یکی دانسته اند .

شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم ...... عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است

همای : مرغی است که استخوان می خورد . افسانه ای است که سایه بال هما بر سر هر کس بیفتد آن شخص به پادشاهی می رسد . شاید لغت همایون از آن مشتق شده باشد ، یعنی سایه هما بر آن افکنده شده .
ولی همایون به معنی سعید استعمال شده است ، مرغی که او را مبارک دارند .
همای گو مفکن سایه شرف هرگز ....... بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

همت : در اصطلاح تصوف عبارت است از : توجه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق ، برای حصول کمال در خود یا در دیگری ، به نحوی که قلب به غیر مقصود ملتفت نشود.
نفس پیر

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه ...... که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس ....... که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

هندو : غلام ، بنده زر خرید ، بیشتر به غلامان سیاه اطلاق شده است ، و سیاه از هر چیز را هندو گویند .

هندوی مقبل : بنده خوشبخت
خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت ....... ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل
یعنی کاشکی من بجای آن بنده مقبل می شدم تا داغ بندگی تو بر جبین من بودی

هنر : این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را در بر دارد ، و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران می نماید
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است ...... راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش


هنگامه : مجمع و جمعیت مردم ، و معرکه بازیگران و قصه خوانان و ذکر خواص گویان و امثال آن باشد .
هنگامه گیر = معرکه گیر و بازیگر را گویند
دانا چو دید بازی این چرخ حقه باز ...... هنگامه باز چید و در گفتگو ببست

هنی : خوشگوار و گوارنده
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم ..... بیا ساقی که جاهل را هنی تر می رسد روزی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
یاقوت خام : مراد شراب است = یاقوت مذاب
باده گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک ........ نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام

باید گفت که این پنج کلمه صفت باده است .... باده ای که در مجلس خورده می شود گلرنگ و تیز و تلخ و خوشخوار و سبک است بطوری که اصلا خماری نمی دهد ، و نقل مجلس از لعل یارست و صحبت هایش حکایت از یاقوت خام است

یاوه : به معنی ناپدید گشته و گمشده
خوش خبران غلام تو ، رطل گران سلام تو ....... چون شنوند نام تو ، یاوه کنند پا و سر ( مولوی )

چون ره یاوه گردد ، نماینده اوست ...... چون در بسته باشد گشاینده اوست ( نظامی )

زبان مور بر آصف دراز گشت و رواست ...... که خواجه خاتم جم یاوه کرد و باز نجست ( حافظ )

یرغو : که یارغو با الف نیز نویسند ، به معنی عدلیه و استنطاق و مرافعه مدعی و مدعی علیه و قانون است ، و یارغوچی به معنی قاضی و حاکم قانون ( مقدمه جهانگشا ) .
سعدی گوید : گر بیوفائی کردمی یرغو به قا آن بردمی ....... کان کافر اعدا می کشد وین سنگدل احباب را

عاشق از مفتی نترسد می بیار ........ بلکه از یرغوی سلطان نیز هم ( حافظ )

یمانی : منسوب به یمن . لعل یمانی : کنایه از لب لعل گون معشوق است .
دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد ........ یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان

یمین و یسار : راست و چپ ، یا جانب راست و جانب چپ

به زیر زلف دو تا چون گذر کنی بنگر ...... که از یمین و یسارت چه بیقرارانند .

عبارت از یمین و یسار ، و بیقراران نسبت به زلف خوب واقع شده ، زیرا زلف را معمولا با بیقراری وصف می کنند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مشاعره حافظ با صائب تبریزی و شهریار و یک شاعر با شعور v.a.y 3 693 ۳۰-۰۹-۹۴، ۰۱:۱۷ ق.ظ
آخرین ارسال: فائزه 2
  وصیت نامه ی وحشی بافقی ... ~Green Angel~ 1 611 ۱۴-۰۵-۹۲، ۰۱:۴۵ ق.ظ
آخرین ارسال: ghazaleh.so

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
فائزه 2 (۳۰-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۸ ق.ظ)، garavand (۱۲-۰۳-۹۵, ۰۸:۱۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان