زو زمزمهای شنید گوشم
کاورد چو زمزمی به جوشم
کاورد چو زمزمی به جوشم
گفتم مگر آن صحیفه خواند
کز محنت لیلیش رهاند
کز محنت لیلیش رهاند
او خود همه کام ورای او گفت
نفرین خود و دعای او گفت
نفرین خود و دعای او گفت
چون گشت به عالم این سخن فاش
افتاد ورق به دست اوباش
افتاد ورق به دست اوباش
کز غایت عشق دلستانی
شد شیفته نازنین جوانی
شد شیفته نازنین جوانی
هر نیک و بدی کزو شنیدند
در نیک و بدی زبان کشیدند
در نیک و بدی زبان کشیدند
لیلی ز گزاف یاوهگویان
در خانه غم نشست مویان
در خانه غم نشست مویان
شخصی دو زخیل آن جمیله
گفتند به شاه آن قبیله
گفتند به شاه آن قبیله
کاشفته جوانی از فلان دشت
بدنام کن دیار ما گشت
بدنام کن دیار ما گشت
آید همه روز سرگشاده
جوقی چو سگ از پی اوفتاده
جوقی چو سگ از پی اوفتاده