۰۹-۰۸-۹۱، ۰۲:۳۰ ب.ظ
-چراغ راهنما از بس كه چشمك زد، مژه هايش ريخت.
-تا دو كلمه حرف حساب زدم، چرتكه لبخند زد!
-وقتي بچه را از شير گرفتند، عاشق بستني شد.
-وقتي بهمن سقوط مي كنه، اسفند بالا مي ره!
-لامپ از ذوق روشن شدن سوخت!
-از بس كه دلم براي ديگران سوخته ديكه ازش جز خاكستر چيزي نمونده .
-دلم گرفته بود اما مامانم گفت به درد نمي خوره پسش بده .
-دلم براش تنگ شده بود درز هاشو شكافتم حالا برام گشاد شده .
-گذر زمان ويران گر خاطره هاست اما دارم با ويرانه هاش مجسمه درست ميكنم تا ابدي بشه!
-سكوت قشنگترين اوازيست كه تاكنون شنيده ام .
-چشمايت را ببند تا ببيني انچرا كه تاكنون نديده اي .
-در زير اب نفس كشيدن را تجربه كن .
-باغبان مشغول چيدن گلهاي است كه يك سال منتظر رويدنش بوده است
-براي رهايي از مرگ به عزراييل جانم را رشوه خواهم داد.
-حق نفس كشيدن را از ماهي سلب كردند تا زنده بماند.
-بعضي ها مرگ به سراغشان مي ايد بعضي ها هم خودشان به سراغ مرگ مي روند.
-درهر سكوتي را كه بگشايي يك عالمه حرف از ان بيرون مي ريزد.
-اين چه حكايتيست كه پلكهايم روزها با هم قهر ميكنند و شبها همديگر را در اغوش مي كشند.
-پر اضطرابترين بازي در كل دنيا بازي مرگ و زندگيست.
-منزل چشمانم هر لحظه ميزبان روي يار است.
-هر زمان كه از كنار تو مي گذرم پاي لبهايم در باطلاق گونه هايت فرو مي رود.
-اگر زماني به تو نياز پيدا كنم به خانه دلم رجوع خواهم كرد.
-همه جا را به دنبالت گشتم بجز انجا كه حظور داشتي.
-تا دو كلمه حرف حساب زدم، چرتكه لبخند زد!
-وقتي بچه را از شير گرفتند، عاشق بستني شد.
-وقتي بهمن سقوط مي كنه، اسفند بالا مي ره!
-لامپ از ذوق روشن شدن سوخت!
-از بس كه دلم براي ديگران سوخته ديكه ازش جز خاكستر چيزي نمونده .
-دلم گرفته بود اما مامانم گفت به درد نمي خوره پسش بده .
-دلم براش تنگ شده بود درز هاشو شكافتم حالا برام گشاد شده .
-گذر زمان ويران گر خاطره هاست اما دارم با ويرانه هاش مجسمه درست ميكنم تا ابدي بشه!
-سكوت قشنگترين اوازيست كه تاكنون شنيده ام .
-چشمايت را ببند تا ببيني انچرا كه تاكنون نديده اي .
-در زير اب نفس كشيدن را تجربه كن .
-باغبان مشغول چيدن گلهاي است كه يك سال منتظر رويدنش بوده است
-براي رهايي از مرگ به عزراييل جانم را رشوه خواهم داد.
-حق نفس كشيدن را از ماهي سلب كردند تا زنده بماند.
-بعضي ها مرگ به سراغشان مي ايد بعضي ها هم خودشان به سراغ مرگ مي روند.
-درهر سكوتي را كه بگشايي يك عالمه حرف از ان بيرون مي ريزد.
-اين چه حكايتيست كه پلكهايم روزها با هم قهر ميكنند و شبها همديگر را در اغوش مي كشند.
-پر اضطرابترين بازي در كل دنيا بازي مرگ و زندگيست.
-منزل چشمانم هر لحظه ميزبان روي يار است.
-هر زمان كه از كنار تو مي گذرم پاي لبهايم در باطلاق گونه هايت فرو مي رود.
-اگر زماني به تو نياز پيدا كنم به خانه دلم رجوع خواهم كرد.
-همه جا را به دنبالت گشتم بجز انجا كه حظور داشتي.