ایران رمان

نسخه‌ی کامل: داستان زیبا و کوتاه راننده کامیون
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
راننده کامیون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

راننده کامیونی وارد رستوران شد

،دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد.

سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند...

و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند.

بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن،

اولی سیـ ـگارش را در استکان چای راننده خاموش کردراننده به او چیزی نگفت

. دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد
وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند

نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند
.

دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت
:
چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا
!

رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود

چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت
!!!

.............................................................
Tongue Tongue Tongue Tongue mara mara maramara
حقشون بود نباید فکر کرد کسی که در آنی جواب متلکای مارو نمیده
چیزی سرش نمیشه حتما جوابمونو خواهد داد به شیوه ای که به
ذهن ما هم نمیرسه...
ﺩﻩ ﻣﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻃﻨﺎﺏ ﺗﺤﻤﻞ ﻭﺯﻥ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻭﻗﻒ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﻧﮑﻨﻢ ... ﻣﻦ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ!!!!خخخخخخخ