ایران رمان

نسخه‌ی کامل: خبر های مباشر مرد ثروتمند
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
خبر های مباشر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:

از خانه چه خبر؟

مباشر: خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.

مرد ثروتمند : سگ بیچاره مرد !؟ چه چیز سبب مرگ او شد؟

مباشر: پرخوری قربان!

مرد ثروتمند : پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟

مباشر: گوشت اسب قربان و همین سبب مرگش شد.

مرد ثروتمند : این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟

مباشر: همه اسب های پدرتان مردند قربان!

مرد ثروتمند : چه گفتی همه آن ها مردند؟

مباشر: بله قربان. همه آن ها از کار زیاد مردند.

مرد ثروتمند : برای چه چیز این قدر کار کردند؟

مباشر: برای این که آب بیاورند قربان!

مرد ثروتمند : گفتی آب؟ آب برای چه ؟

مباشر: برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!

مرد ثروتمند : کدام آتش را؟

مباشر: آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.

مرد ثروتمند : پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود ؟

مباشر : فکر میکنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!

مرد ثروتمند : گفتی شمع؟ کدام شمع؟

مباشر: شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!

مرد ثروتمند : مادرم هم مرد؟

مباشر: بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد!

مرد ثروتمند : کدام حادثه؟

مباشر: حادثه مرگ پدرتان قربان!

مرد ثروتمند : پدرم هم مرد؟

مباشر: بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.

مرد ثروتمند : کدام خبر را ؟
مباشر: خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت
تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم!
.................................................
maramaramaramaramaramaramara

چه مباشر باشعوری بوده نکته به نکته توضیحش دادهdfgh
اين مباشر رو بايد به گلوگه بست dfgh