ایران رمان

نسخه‌ی کامل: اشک و خون و خاک !
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
مرد با بازوی خونین از جنگ برگشت. زن به پیشوازش شتافت

و پیشانیش را بوسید و به مداوای زخمش پرداخت.

در آن لحظه قطره ای از خون بازوی مرد واشک زن در خاک

غلطیدند . خاک از اشک پرسید:

تو چرا بی رنگی ؟

اشک پاسخ داد :

من حاصل عشقم و عشق بی رنگ است.

آنگاه خاک از خون پرسید :

تو چرا پر رنگی :

خون جواب داد:

من نماد غیرتم اگر پر رنگ نباشم عشق به من اعتنایی نخواهد کرد.