ایران رمان

نسخه‌ی کامل: داستان کوتاه مردی که قصد ازدواج داشت
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
مردی که قصد ازدواج داشت پس بـه یـک بـنـگـاه ازدواج مـراجـعـه کــرد کـه روی آن نـوشـتـه شـده بـود: "بـنـگـاه هـمـسـریـابـی" مـرد در را بـاز کـرد و وارد اتـاقـی شـد کـه دو در داشـت....

روی یـکـی از آنـهـا نـوشـتـه شـده بـود "زشـت" و روی دیـگـری "زیـبــا" در زیـبــا را فـشـار داد و وارد اتـاق شـد....

دو در دیـگــر دیـد,روی یـکـی نـوشـتـه شـده بـود "کـدبـانـو" و روی دیـگـری "شـلـخـتـه" او از در کـدبـانـوی خـوب وارد شـد....

در آنـجـا دو در دیـگــر بـود کـه روی یـکـی "جـوان" و روی دیـگـری "پـا بـه سـن گـذشـتـه" نـوشـتـه شـده بـود....

از در جـوان وارد شـد... تـه اتـاق آیـنـه ی دیـواری بـزرگـی دیـده مـی شـد کـه روی آن نـوشـتـه شـده بـود: ""بـا چـنـیـن ادعــا و تـوقـعـاتـی بـهــتــر اسـت اول خـودتـان را در آیـنـه نـگــاه کـنـیـد.
مردا همشون زیاده خواهن با اون قیافه هاشونdfghasnaasna