ایران رمان

نسخه‌ی کامل: صبور باش...
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
این یک داستان واقعیست.

مردی ازخانه بیرون امدتا نگاهی به وانت جدید خود بیندازدولذت ببرد.درمقابل چشمان حیرت زده ی او،پسر سه ساله اش داشت با شادی وخوش حالی با ضربات یک چکش،رنگ براق ماشین رانابود می کرد.مرد به سمت پسرش دوید،با یک پس گردن ی او را از ماشین دور کردوبرای تنبیه پسر بچه دست های اورا با چکش خردوخمیر کرد.وقتی عصبانیت پدرفرو نشست،با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند.
هر چند که پزشکان تمام تلاش خود را کردندتا استخوان های له شده را حفظ کنند اما در نهایت مجبور شدندانگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند.وقتی کودک پس از عمل جراحی به هوش امد وباند های دور دستانش را دید،با حالتی مظلومانه گفت:((بابا!به خاطر وانتت متاسفم.))سپس پرسید انگشتان من کی در می ایند؟پدر از شدت نا راحتی به خانه رفت وخودکشی کرد
دفعه ی بعد که کسی پایش را در کفش شما کردویا خواستید از کسی انتقام بگیرید این داستان را بیاد اورید.قبل از ان که در مقابل کسی که دوستش دارید صبر خود رااز دست بدهید،اول کمی فکر کنید
این بیماری اعصاب داشته وگرنه با بچه ی معصوم اینکارو نمیکرد
واقعی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟zaps
الهی دلم برا بچه سوخت zaps