ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار| عمران صلاحی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9
"به زبـآن خـودشـآن"
بـآ درخـتی کـه زنـد سـَر بـه فـَلَکــ
بـه زبـآنِ مــِه و ابــر
بـه زبـان لجـن و سـآیـه و لـک
بـه زبـآن شبـ و شـک حـرف مـزن


بـآ درختـآن بـرومنـد جـوآن
بـه زبـآن گـُل و نـور
بـه زبـآن سحـر و آب روآن
بـه زبـآن خـودشـآن حـرف بـزن


تهران-59.5.13
عطر سبز

باد با پارچه نازک مه زخم شقایق هارا می بندد
-مصرعی ساقه به منقارش-از سمت افق توکایی
می آید
می رود لانه بسازد بغل خانه نیما شاید
گل نشسته لب رود
دفتر شعرش-پروانه زیبایی-را می خواند
نغمه ای می ریزد
عطر سبزی دارد

شاخه ها مکتبشان روئیدن
رود ها مکتبشان جوش و خروش
مرغ ها مکتبشان پرواز است

لاله ها از سبزه نمی پرسد
تو چرا سبزی
خزه پوشان بلند
بوته را دست نمی اندازند

مکتب من،عشق است

تنکابن-60.3.12
یا کریم
دوباره آمد و آهسته بر دریچه نشست
و بر دریچه نهاد
کمی علف-علف خشک-خار و خس،پوشال
کمی صدای خودش را
و باز پر زد و رفت


تهران-1361
نام کوچک

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته ی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!



تهران-62.10.20
چراغ میشکفد

می وزم روی شب
در سیاهی ،چراغ می شکفد
ماه
قایقی در تلاطم پرده

می وزم روی ساقه،روی چمن
روی دریاچه روی تپه و دشت
می وزم نرم و
باغ میشکفد


تهران66.6.31
در
دری داشت پیوسته بر دوش خود
اگر اژدهایی دهان می گشود
دری باز میشد به دریایی سرد
نگاه نگاری اگر خیره میشد به او
دری باز میشد به شرم

جهان
درِ باغ سبزی نشانش نداد
و او سالها نشست میزد به در

دری داشت پیوسته بر دوش خود
و روزی از آن در گریخت

تهران66.9.3
ازین طرف

ازین طرف
ازین طرف که کوچه ها به رودخانه میرسند
و می رسند موج پله ها به پله های موج
و چوب های پل،ترق-ترق،شکفته میشوند
و باد چرخ میزند به روی حلقه های آب
و تاب میخورد کمند جاده تا پلنگ و ماه
ازین طرفظفازین طرف

تهران-مرداد68
نگران

بس که پیدا بودی
هیچ کس با خبر از نام و نشان تو نبود
چشمه ای صاف نهان در دل کوه
غنچه ای سرخ نهان در دل مه
هیچ کس
در پی روح جوان تو نبود

نگران همه بودی اما
هیچ کس
نگران تو نبود

تهران-68.7.11
به نام تو

امروز به نام توست این تپه ی سبز
این ابر که تاب میخورد روی نسیم
این سرور که فکر های برفی دارد
این یاس بنفش روی این نرده ی نور
این آوازی مه کاکلش افشان است
ای رایحه ای که میدود بی چادر

تهران-69.2.28
پله ها

به کجا میروند
پله های شکسته ی متروک
علفی در شکستگی سبز است
مثل یادی به سینه ای
من ازین پله های سنگی محو
مات و مبهوت میروم بالا

به کجا میرسم
به چراغ شکفته ی انگور
به سماعی میان بقعه ی دور
به دعایی که میشود آواز
به صدای غریبی از یک ساز

تهران-69.5.20
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9