ایران رمان

نسخه‌ی کامل: گلِ بومادران
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
╚═════════ ೋღ❤ روزهـای عــاشـقی ❤ღೋ ═════════╝

مادر دختری چوپان بود...
روزها دختر کوچولویش را به پشتش می بست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!
چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود.از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود.دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند.
دختر کوچک را چوپان های دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پیدا کند.روی زمین گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاها ی مادر روییده، آنها را می چیند و بو میکند.
گلها بوی مادرش را میدهند،دلش را به بوی مادر خوش میکند...
آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد.
عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.
روزی عطاری از او می پرسد:
"دختر جان اسم این گل ها چیست؟" 
دختر بدون اینکه فکر کند میگوید:
"گل بو مادران