ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار| فرخی سیستانی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی
معروف به فرخی سیستانی از غلامان امیرخلف بانو آخرین امیر صفاری بود. علی بن جولوغ، از سر ناچاری شعری در قالب قصیده سرود و آن را « با کاروان حله» نام نهاد؛ و شعر را به عمید اسعد چغانی وزیر امیر صفاری تقدیم کرد. معروف است که روز بعد علی بن جولوغ قصیدهای به نام «داغگاه» ساخت و آن را برای امیر صفاری خواند. امیر صفاری، چهل کره اسب را به علی بن جولوغ هدیه کرد و او را از نزدیکان دربارش قرار داد. محمود غزنوی او را به ملک الشعرایی دربار منصوب کرد. پس از مرگ محمود در سال ۴۲۱ هجری قمری، فرخی به دربار سلطان مسعود غزنوی روی آورد و تا پایان عمر به ستایش این امیر غزنوی مشغول بود. فرخی در سال ۴۲۹ هجری قمری در سنین جوانی در غزنه درگذشت.
گفتم رخ تو بهار خندان منست
گفت آن تو نیز باغ و بستان منست
گفتم لب شکرین تو آن منست
گفت از تو دریغ نیست گر جان منست
غم دیدم از آن کس که مرا میباید
ببریدم ازو تا دل من بگشاید
نادیدن او مرا همیبگزاید
گرگ آشتیی کنم چه تا پیش آید
گفتم که بیا وعدهٔ دوشینه بیار
ور نه بخروشم از تو اکنون چو هزار
گفتا دهم ای همه جفا ، نک زنهار!
آواز مده که گوش دارد دیوار


صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش
در کردهٔ خویش مانده ای ای درویش
چه چون کندی فزون ز اندازهٔ خویش
یاری بودی سخت بیین و بسنگ
همسایهٔ تو بهانه جوی و دلتنگ
این خو تو ازو گرفتهای ای سرهنگ
انگور ز انگور همیگیرد رنگ
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سر ما به دار سازد آونگ
القصه درین زمانهٔ پرنیرنگ
یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ
گویند که معشوق تو زشتست و سیاه
گر زشت و سیاهست مرا نیست گناه
من عاشقم و دلم بر او گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
با من چو گل شکفته باشی گه گه
گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه
روزی همه آری کنی و روزی نه
یکره صنما بنه مرا بر یک ره
از بهر خدای اگر تویی سرو سرای
یکباره ز من باز مگیر ای بت پای
دیدار عزیز کردی ای بارخدای
سیمرغ نهای روی رهی را بنمای
صفحات: 1 2