ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار| صمد نارونی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5
  • فنا

آتشی افتاده بر جانم
نمی دانم از کجا ، از کی
مرا این گونه می بینی
ولی آتش کند غوغا
ندانستم ، که این آتش
کند عمرم فنا یکجا
  • قلم گر راست گوید

شب تاریک و سخت بی نوایی
نوای نی رسد از نی نوایی
حزین گشته به این ملکان نوا را
شکسته بال و پر مرغ هما را
شکسته بال و دلها پر ز
فریاد
دل خونش کند پرواز را یاد
نی و بال شکسته چاره سازند
گرش فریادها را وصله سازند
نی بشکسته را بتوان قلم ساخت
قلم گر راست گوید ، کی بود باخت
  • اصل

دانه ای می کاری از بهر ثمر
آرزویت باشد از آن یک گوهر
گر گوهر آید نصیبت در مراد
خواستت افزون شود از روزگار
گفتمت یکباره با تو این سخن
تا
گرفتارت نسازد اهرمن
گوهر ذاتت بود در اصل خویش
سیقلش می باید این گوهر ز خویش
  • به این دیار

به این دیار عرق جبین به انحصار نیست
گل لاله ونسترن به این بهار نیست
چون بنگری به جانب خویش در فراغ بهار
اشک چشم آشیانه ها روان ، و دیده خمار نیست
به این دیار غم انگیز وغبار آلود
دیده ها به در ، در انتظار یار نیست
یا رب چه کرده ام من اسیر
گناه ناکرده به جهنم و راه فرار نیست
  • در پیش

راه نبود ، جز آنچه در پیش است
جستجو کن هر آنچه در خویش است
  • ریشه

تو چون رود روانی
تو چون باو وزانی
تو چون ابر بهاران
بباری هر دم و آن
تو خود ذات وجودی
به از گیتی ، تو بودی
تو چون نور امیدی
توجان بر شب دمیدی
تو خود اندیشه بودی
جهان را ، ریشه بودی
  • ز نیازم باقی است

دل من باز هوای دگری می طلبد
و اندر آن گرمی گفتار دگر می طلبد
اگر از گفته او ، باز بیابم جانی
من ندانم که ، چه ماند ز نیازم باقی
  • شور عشق

شور عشق و شور عشق و شور عشق
کی زبان الکنم قادر به وصف کار عشق
  • مهربانی

به ردر که زدم حلقه آویز
ندیدم بهجز از هجر و جدایی و گریز
بکن این حرف بگوش ات آویز
که کنی باد گران ، کنه دلت مهرآمیز
  • پندار

نگاهم با نگاهت آشنا شد
درون دل چه طوفانها به پا شد
تو پنداری که از زنجیره غم
دل در بند از غمها رها شد
صفحات: 1 2 3 4 5