در میان انگشتان به هم فشرده ام
صدای استخوانهایی را می شنوم
در رستاخیزی از فریاد ها
ومن درد را
در محشری از نا گفته ها
به پیشگاه حق خواهم برد
تا بهشت وجهنم را
در لحظه های زمین جاری سازد
سعید مطوری(مهرگان)
گفتی مردابم ولی ،نیلوفر دارم
شب رو در راهم ولی ، آخر سحر دارم
گفتم، بی یارم ،دلم غمگینِ می لرزه
گفتی خیلی خونه ات سرده، خبر دارم
گفتم ، می ترسم، شبا ، از ترسِ یک کابوس
گوری بی مردهِ شبا من در نظر دارم
خودم میرم بی نفس در گور، چه می ترسم
دستت خنجر، رو به من از آن هذر دارم
گورم در سرما تنم رو سخت اسیرکرده
گفتی من راهی عزیزم بی خطر دارم
گفتم بیهوده خطر کردن نمیدونم
گفتی در تب، یک لب شیرین شکر دارم
لب ها در لب ها ،گره خورده تنم با تو
گفتم احساسم، که بی پروا شرر دارم
آغوشت برده منو تا اوج یک فریاد
دیگر در جسمم غریبی پر ضرر دارم
آخر اون کامت به شهدش ایدز آغشته
گفتی با خنده ،که مجنونی دگر دارم
رفتی، در آخر شبو روزم چه سخت میشه
دیگه می سوزم چه عمری بی ثمر دارم
با تو بودن شور وحاله
بی تو زندگی محاله
بیا تا با هم بشینیم
رخ تو سرخ چو لاله
***************
با تو مهتاب چه قشنگه
شبامون از همه رنگه
دست تقدیر به دلامون
داره خوشبختی میاره
تو ببیبن چه حالی داره
نوید بهارو داره
توی اون دشت دلامون
خدا هم نوری میباره
پس بیا بخند عزیزم
شبی زیبا پر ستاره
همه رو به پات میریزم
توی خلوتم دوباره