ایران رمان

نسخه‌ی کامل: حکمت
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.





"بي بي"
[عکس: 75098834155546299484.jpg]
[عکس: sbs4yhuot7pyfycmai.jpg]
صداي بيل و كلنگ كه مي خوابد،ناله وفغان، دل پهندشت بيابان را مي خراشد."بي بي"،چشم هاي مچاله شده اش را به هم مي فشار د بلكه قطره اي اشك بر چروك چهره اش مهمان شود.
جيغ وداد كه فرومي نشيند،همه رفته اند.اما دستهاي پيرزن،به نوازش خاك تازه مانده وصدايي آرام كه در قار قار كلاغهاي بي تاب گم مي شود:
-"اين خاكها رو وردارين.خاكا رو پس بزنين.اسماعيل زنده س.پسرم رو در بيارين..." التماس هاي بي بي را،حتي كاج هاي خسته گورستان هم نمي شنوند...
***
ناله وفغان كه خوابيد،نعره ي «لودرها و بولدوزرها»،در كوچه هاي فرو ريخته شهر پيچيد.سه روز براي پيداشدن و پيداكردن،مهلت كمي براي آوار نبود!
حالا،صدا فقط صداي التماس «اسماعيل»بود كه:
"توراخدا،يك بار ديگه مهلت بديد.من هنوز مادرم رو پيدا نكردم.بذاريد جسدش رو سالم در بيارم.اون تو اتاق عقبي داشت نماز مي خوند كه آوار شد زندگي مون..."
به پاس حكايت جوانِِ 24ساله،سه روز آوار زيرورو شد.وحاصل:هيچ! خيلي ها رفته بودند.تك وتوكي هم خوني ومالي،همان روز اول بعد زلزله،از زير خاكها پيدا شدند...
-"يك كم يواش تر اين جا رو بكَن!اين جا جايي يه كه بي بي واستاده بود به نماز؛بذار جنازه شو درسته پيدا كنم."...
...
-"پناه بر خدا.اين جاس. پسره راس مي گه.اينجاس بياييد كمك.كمك"
صداي مرد جوان ونوري كه از لابلاي تخته وچوب وخاك،مي آمد،به بي بي جان داد تا چشمانش را باز وبسته كند و ذكر سجده اش را كامل كند:
"...وبحمده"
اسماعيل،آن روز،با اشك وشوق،به سجده سه روزه مادر پايان داد.و بي بي،چهل وچندسال،براي صبر اسماعيلش،سجده شكركرد واجر، طلب كرد...
***
گورستان تاريك است وازسكوتي موهوم لبريز؛چنارهاي بي حوصله،دست به دامان زاغ هاي عصباني اند كه تنهايي شان پر شود. آن پايين ها،روي خاك تازه ي يك گور،پيرزني خم شده واز نفس كشيدن جا مانده است.بي بي،نمي گذارد اسماعيلش امشب تنها بماند...
(براي:روح"بي بي"-يادگارزلزله1357 طبس-روحش شاد.)
.
.
.
باتشکر از مادر عزیزم که این داستان را نوشت...
م. احمدي بجستاني