ایران رمان

نسخه‌ی کامل: سفر مهراوه شریفی‌نیا به گرجستان چگونه گذشت ؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
سفر مهراوه شریفی نیا به گرجستان

لازم نیست همیشه برای تفریح به سفر رفت و لذت برد. گاهی اوقات سفرهای کاری هم می تواند پر از خاطره و دوست داشتنی باشد. البته باید به سفر و گشت و گذار در شهرهای مختلف و آشنا شدن با فرهنگ های مختلف علاقه مند بود تا در سفر کاری هم سری به شهر مورد نظر زد. مهراوه شریفی نیا از آن دست آدم هایی است که شاید فرصت کمی برای گشت و گذار در تفلیس گرجستان داشته ولی از همین فرصت کم هم استفاده کرده و سفرنامه ای جذاب را به عنوان سوغات برای ما به ارمغان آورده است.
[عکس: ibdws2pou59mkhjhd3zn.jpg]
مهراوه بیش از یک سال است که بازی در سریال کیمیا را آغاز کرده است. او در نقش کیمیا قرار است راوی قصه ای متفاوت باشد. با مهراوه می توان درباره خیلی از مسائل صحبت کرد ولی این بار به سراغ او رفتیم تا درباره سفر اخیرش به گرجستان برای تصویربرداری قسمت هایی از سریال کیمیا برایمان بگوید. این سفرنامه را از زبان خود مهراوه بخوانید:
تلفیس شهر قدیمی و زیباییه، ساحلی نیست. رودخونه داره، پر از دار و درخته، ولی کلا بافت فرسوده ای داره. روی در و دیوار شهر کلی نوشته نازیبا وجود داره و درواقع به نظر من مسئولین تفلیس به زیباسازی و نظافت شهر به کل بی توجه هستن. کثیفی های غیرمعمولی هم تو کوچه ها و حتی خیابون های اصلی دیده می شه که به شدت تعجب برانگیزه! اما خیلی از کوچه ها سنفگرش شده و به دلیل سرسبزی بسیار زیبا هستن. در تفلیس محله ای هست به نام شاردنی که خیلی زیباست، شبیه پاریس ساخته شده و درواقع پاتوق تفریحی همه ست و زندگی شبانه شاد و پر از موسیقی ای داره. متاسفانه شهر پر از گداست و گاهاش هم به شدت سمج هستن!
به دلیل تفکر کمونیستی حاکم بر کشورهای تجزیه شده شوروی سابق، در این کشورها جاه طلبی تقریبا وجود نداره و اثری از تجمل گرایی دیده نمی شه. مردم در حدی کار می کنن که توان پرداخت هزینه نون شب و سیـ ـگار و یک زندگی معمولی رو داشته باشن. حتی بانک هاشون رو تازه ساعت 10 صبح باز می کنن!!
[عکس: gow96fvvo7xk4i5es4tq.jpg]
ما به دلیل شرایط فشرده کاری فرصت نکردیم از اماکن دیدنی تلفیس بازدید کنیم، فقط روز آخر به لطف دوستان خوب و مهربان ایرانی مقیم تفلیس، تونستیم پایتخت قدیمی گرجستان شهر مسغتا (اگر اشتباه نکنم) رو ببینیم و ناهار در رستوران بیار زیبایی غذای گرجی بخوریم و لذت ببریم.
و اما هیجان انگیزترین بخش این سفر دیدن بازی بارسلونا و سویا، سوپرکاپ اروپا در استادیوم بود.

من از بچگی خیلی فوتبالدوست بودم. طرفدار متعصب پرسپولیس. دو تا کارتن داشتم که توش پر از مجله و روزنامه ورزشی بود. یک عالمه نوار وی اچ اس هم داشتم که روشون تمام مصاحبه های فوتبالیست های محبوبم رو از تلویزیون ضبط کرده بودم. دوران دبیرستان این عشق به فوتبال به اوج خودش رسیده بود. اونقدر که بارها سر شهرآورد پرسپولیس و استقلال می خواستم لباس پسرونه بپوشم و همراه همکاران و فامیل و دوستانی که می رفتند استادیوم، خودم رو پسر جا بزنم و برم استادیوم آزادی. ولی هیچوقت شهامتش رو پیدا نکردم.
همیشه تو خونه سر تا پا لباس قرمز می پوشیدم و با شیپورها و بوق های مختلفم به تماشای بازی می نشستم و به پسرهایی که از نزدیک بازی رو می دیدند. غبطه می خوردم. اون روزها گذشت. کم کم بزرگ شدم و از تب و تاب فوتبال اومدم بیرون. الان دیگه استادیوم رفتن یا نرفتن برام مهم نیست. البته هنوز هم دلم می خواد جو ورزشگاه از نظر فرهنگی جوری بشه که برای حضور خانوم ها مناسب باشه ولی فکر می کنم چنین اتفاقی خیلی زمان می بره و به این آسونی نیست.
[عکس: u51qexjtnofkpzmahssw.jpg]
روزهای اول حضورمون در گرجستان خبردار شدم که بازی فینال سوپرکاپ اروپا قراره بین تیم های بارسلونا و سویا در تفلیس برگزار بشه و بلیطش هم گیر نمیاد. من به دلیل علاقه ام به ایکر کاسیاس طرفدار رئال مادرید هستم و اصلا از بارسلونا خوشم نمیاد. به همین دلیل اصلا برای دیدن بازی تحریک نشدم تا روز بازی که پوریا پورسرخ زنگ زد و گفت بلیط گیر آورد و ما نباید فرصت دیدن چنین بازی ای رو از دست بدیم. خوب که فکرهام رو کردم دیدم راست می گه.
مگه من چند بار در عمرم ممکنه این شانس رو به دست بیارم که بازی به این مهمی رو در استادیوم و از نزدیک ببینم. فکر کردم به خاطره مهراوه پانزده ساله که اونقدر دلش می خواست بره استادیوم، باید این شانس رو از دست ندم و این تجربه رو به مهراوه پانزده ساله هدیه کنم.
به غیر از پوریاپورسرخ که سردمدار این ماجرا شد، آقای افشار و امیرحسین آرمان و خاطره حاتمی و تقریبا اکثر بچه های پروژه هم تصمیم گرفتن بیان. حضور در استادیوم اتفاق بسیار هیجان انگیزی بود. عظمتش... هیجان مردم... بزرگ بودن زمین و کم بودن بازیکن ها... همه چیز... همه چیز خلی عجیب و رویایی بود. از اینکه این تجربه عالی و بی نظیر رو به پانزده سالگیم هدیه دادم بسیار خوشحالم.
یکی از بهترین شب های گرجستان همون شب بود.
این سفر دو هفته ای به چند دلیل برای من خیلی لذت بخش بود:
[عکس: y8ma8cbffltc85atinbj.jpg]

اولا به این دلیل که اکثر آدم های حاضر در گروه کیمیا جدا از اینکه انسان های بسیار شریفی هستند، تقریبا شبیه خانواده من شدن و واقعا از ته دلم دوستشون دارم.
دوما بخش هایی از نقشم رو که باید در گرجستان بازی می کردم، مدت ها منتظرش بودم و برای خلقش لحظه شماری می کردم
سوما من عاشق شهرهایی هستم که بشه در امنیت کامل از شب تا صبح قدم زد و لذت برد و تفلیس دقیقا همینطوری بود.

چهارما پدرجان هم به تازگی به بازیگران کیمیا پیوستند و دو سه روز آخر حضور من کارشون شروع شد و اومدن گرجستان همسفرشدن با پدرجان خیلی بهم چسبید.
پنجما دلم می خواست برای تمدد اعصاب و سلامت روحم مدتی از دنیای مهراوه دور باشم و به هیچ چیز جز کیمیا فکر نکنم، گرجستان برای این اتفاق فرصت خوبی بود.
[align=RIGHT]ماهنامه دیده بان