ایران رمان

نسخه‌ی کامل: رهام تارنمای تخصصی تاریخ
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
رهام رُهام، از پهلوانان ایرانی شاهنامه فردوسی پسرگودرز و نوه کشواد زرین کلاه و همچنین پدر فرهاد بود او از شجاعان گیتی بود و در زمان کیخسرو جنگهای مردانه نمود وی در جنگهایی که با تورانیان و خاقان چین و جنگهای که به خونخواهی سیاوش به فرماندهی گودرز پدر خود و یا رستم شرکت میکرد. در فارسی و شاهنامه با نام رُهام و در زبان اوستایی رئوهوم یا رئو هائوم است. او همراه کاووس و دیگر پهلوانان به مازندران رفت و گرفتار شد تا رستم آنان را رهانید. در جنگهایی هم که به خونخواهی سیاوش انجام شد حضور داشت. از کارهای مهم او کشتن بارمان تورانی در جنگ دوازده رخ است. در شاهنامه رُهام به همراه بسیاری دیگر از پهلوانان همانند برادرش گیو و برادر زاده اش بیژن پس از عروج کیخسرو به آسمان در توفان برف ناپدید میشود. در شاهنامه، در جریان جنگی از جنگهای ایران و توران، پیران از بازور (جادوگر تورانیان) خواست که بر فراز ستیغ(قُلّه) کوه رفته و به سمت ایرانیان، برف و سرما بفرستد. بازور با کمک جادویی که میدانست، چنین کرد و با غالب شدن برف و سرما بر فراز سپاه ایران، در این سپاه شکست افتاد و نزدیک بود که کار ایران تمام شود. امّا در این میان، مردی دانش پژوه در سپاه ایران که فردوسی از وی با عنوان ایرانی یاد کردهاست، تدبیری اندیشید و جایگاه بازور یا محل مخفی شدن وی بر ستیغ کوه را پیدا کرد. آنگاه مرد دانش پژوه، جایگاه بازور افسونگر را به رهام، دلاورمرد سپاه ایران بازنمود و نشان داد. رُهام به سراغ بازور رفت و به یک ضربت شمشیر، بازوی بازور را که بدان افسونگری میکرد، بُرید و بدینسان جادوی او را تباه و بی حاصل نمود. حکیم فردوسی در شاهنامه، شرح افسونگری بازور را چنین آغاز میکند: ز ترکان یکی بود بازور نام به افسون به هرجای گسترده کام ...بجنبید رهام زان رزمگاه برون تاخت اسپ از میان سپاه ...چو رهام نزدیک جادو رسید سبک تیغ تیز از میان برکشید بیفگند دستش بشمشیر تیز یکی باد برخاست چون رستخیز ز روی هوا ابر تیره ببرد فرود آمد از کوه رهام گرد در داستان دوازده رخ، مبازره تورانیان به رهبری پیران و ایرانیان به رهبری گودرز پدر رهام، پنجمین دلاور رهام بود که با بارمان به نبرد آمد . آنان نخست کمان را بر گرفتند و چون کمانها بر هم شکستند، دست بر شمشیر و آنگاه نیزه بردند و چون هر دو کارآزموده و دلیر بودند، مدتی با هم گشتند تا رهام نیزه ای بر ران سوار زد و نیزه از ران او گذشت و به اسب رسید . اسب فرو غلطید و رهام سر رسید و نیزه دیگری بر پشت آرمان زد که او را به کین سیاوش کشت پس آرمان را با سرو پای آویخته بر زین اسب خود بست و به جایگاه نشان آمده و درفشش را بالای کوه برافراشت . در داستان فرود سیاوش، رهام و برادر زاده اش بیژن، فرود را در جنگی که در اثر بی کفایتی و دژراهبری طوس که از دستورها و فرمانهای کیخسرو سرپیچی کرده بود کشتند. این جنگ به سبب کاملاً ناضروری بین ایرانیان از یکسو و فرود و یارانش از سوی دیگر پدید آورده بود. کاموس، در شاهنامه، مبارزی کشانی و یکی از امرای زیردست افراسیاب است که در جنگی به همین نام (داستان کاموس کشانی) که بین ایرانیان و تورانیان درگرفت برای یاری کردن به تورانیان شرکت کرد.در این جنگ ابتدا رُهام پسر گودرز از طرف سپاه ایرانیان به مبارزه با کاموس پرداخت ولی بعد از مبارزه تن به تن شکست خورده و به کوه فرار کرد و بعد از آن رستم جلو آمد و کاموس را به مبارزه طلبید و بعد از یک جنگ تن به تن خمّ کمند گرفت و کشت. جنگ جویی که نامش اشکبوس بود وارد میدان شد و مانند طبل بزرگ جنگ، نعره و فریاد می کشید. او به این دلیل وارد میدان جنگ شد که از سپاه ایران حریف بطلبد و او شکست بدهد. رهام، بلافاصله درحالی که کلاهخود و لباس رزم بر تن داشت به میدان رفت و چنان گرد وخاکی بلند کرد که تا آسمان رفت.رهام با اشکبوس درگیر شد و از طرف هردو سپاه صدای شیپور و طبل بلند شد. اشکبوس گرز سنگینش را به دست گرفت و زمین برای تحمل او تبدیل به آهن شد و آسمان از ترس تیره و کدر گشت. رهام هم در برابر اشکبوس گرز سنگینش را بلند کرد اما بعد از جنگ با گرز هردو جنگ جوی از جنگ خسته شدند. وقتی رهام در برابر اشکبوس ناتوان شد از او روی برگرداند و به سوی کوه (ارتفاعات) فرار کرد. تو که در مرکز سپاه (فرماندهی) بود از این حرکت رهام خشمگین شد و به اسبش اشاره کرد تا برای جنگ خودش به نزد اشکبوس برود. تهمتن (رستم) از این حرکت ناراحت شد و به توس گفت که رهام با این آبروریزی باید به باده نوشی روی بیاورد تا آن را فراموش کند. تو سپاه را نظم بده من، پیاده به جنگ اشکبوس می روم. رستم کمان آماده ی شلیک را بر دوشش انداخت و چندتا تیر هم در کمربند خود قرار داد... و بالاخره اشکبوس توسط رستم شکست خورد واشکبوس کشانی هم بلافاصله جان داد و مرد چنان که انگاری از مادر زاده نشده بود. به نظر یوزف مارکوارت خاور شناس سرشناس آلمانی (در کتاب شهرهای ایران ترجمه احمد تفضلی ص۸۴) احتمالاً انتساب بنیان رخد به رهام به سبب تشابه دو اسم و براساس اشتقاق عامیانه بودهاست. و همچنین در فرهنگها و تاریخهای متأخر بر اثر نفوذ اساطیر سامی و خلط آن با اساطیر ایرانی کارهای دیگری نیز به رُهام نسبت داده شدهاست. خلاصهٔ آن در زیر میآید: رُهام نام پسر گودرز است و بعد از کیخسرو به ملازمت لهراسب شاهنشاه ایران معزز بوده از جانب او به حکومت ری و اسپهان (اصفهان) تا حدود شوشتر و اهواز ممتاز شد و حکمرانی همدان را به داریوش فارسی داده و او را بر سر پادشاهان کلدانیون که در بابل تا ارمن و عمان حکمران بودند فرستاد. وی بلشازار حاکم را کشت و آن ولایت را مسخر کرده و به حکم شاه سلطنت بابل تا بیتالمقدس به وی مفوض شد. چون لهراسب به سعی دانیال دین موسوی داشت و رعایت بنی اسرائیل مینمود از نو بیت المقدس و مسجد الاقصی را آباد کرد و خرابیهای بخت النصر را تعمیر نمود. رهام از شجاعان گیتی بود و ذر زمان کیخسرو جنگهای مردانه نمود. در گشسب نامه که شاعر آن گمنام مانده چهارصد پهلوان ایرانی، از جمله رهام و برادرش گیو، توس و زنگنه شاهوران به خواستگاری بانوگشسب (دختر رستم دستان که یکی از پهلوانان اساطیری زن ایران است )می روند و در آزمایشی به تدبیر رستم تنها گیو (برادر رهام) خود را شایسته ی همسری او نشان می دهد . اما او در همان آغاز ازدواج دست و پای شوی را می بندد و به گوشه ای می افکند، تا اینکه به وساطت رستم با او از در آشتی در می آید. در آن منظومه هر کدام از پهلوانان از جمله رُهام، هم داستان مخصوص به هود با دختر رستم دارد.
این نوشتار از سوی اهورا (Ahouraa.ir) پخش شده، مهر ورزیده و بن مایه را یاد آوری کنید!