ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دوست خدا بودن سخت نیست...!
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند…

روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت : بیا این کفشا رو بپوش…

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!…

پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!

پسرک گفت : پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم…

(دوست خدا بودن سخت نیست…)
مرسی ، مسله همیشه قشنگ بود .
ممنون خوب بود