ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دسته گلی برای مادر
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
مردی در یک مغازه ی گل فروشی ایستاده بود و میخواستدسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بودسفارش دهد تا رایش پست شود.وقتی از گل فروشی خارج شد,دختر کوچکی را دید که روی جدول کنار خیابان نشیته بود و هق هق گریه میکرد!مرد نزدیگ رفت و پرسید>>دختر خوبم چرا گریه میکنی؟<<

دختر در حالی که گریه میکرد گفت:میخوام برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم,ولی فقط 75 سنت پول دارم.
مرد لبخندی زد و گفت:با من بیا.من برای تو یک شاخه گل رز خوشگل میخرم.

وقتی از گل فروشی خارج شدند مرد از دخترک پرسید:مادرت کجاست عزیزم؟دختر دست مرد را گرفت با دست دیگر به قبرستان انتهای خیابان اشاره کرد.

مرد با ان دختر کوچولوبه قبرستان رفتند و ان دختر کنار یک قبر تازه نشست و گل را انجا گذاشت.مرد دلش گرفت و طاقت نیاورد...سریع به گل فروشی برگشت و سفارش پست کردن دسته گل را پس گرفت و 200مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش تقدیم کند.