ایران رمان

نسخه‌ی کامل: اعتراف میکنم که من...بقیشو بگو
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3
سلام[عکس: -2-05-.gif]





خوبی؟[عکس: -2-27-.gif]




خب این پستم فقط برای اعتراف هامونه..[عکس: -2-16-.gif]



اعتراف های خنده دار..[عکس: -2-06-.gif]

اعتراف های وحشتناک..[عکس: icon_mrgreen.gif]


اعتراف های احساسی..[عکس: -2-34-.gif]
وووو..خیلی چیزای دیگه..[عکس: -2-14-.gif]



مثل همیشه خودم اولین اعترافمو میگم...[عکس: 10.gif]
وقتی کوچیک بودم .کسی بهم می گفت برو آب بیار برام،همش خودم از آبی که براش می ریختم، می خوردم بعد بهش میدادم..
دهنی مو بخوره..[عکس: 8.gif]
اعتراف می کنم کوچیک که بودم تو سالن خونمون وقتی کسی نبود عینهو دیوونه ها شروع می کردم به رقص یدن… بعد یهویی یادم میو مد که خدا داره نگاه می کنه! خجالت می کشیدم می رفتم یه گوشه می نشستم!![عکس: -2-06-.gif]
عتراف می کنم...

بعضی وقتا که بابام منو دعوا میکرد .می رفتم موبایلشو انقد رو دکمه هاش میزدم تا هنگ کنه ...

یه بارم..یه بار که نه..چند بارم..گوشی داداشم که قبلا کشویی بود رو انقد بالا پایین میکردم تا حرصم خالی شه....
[عکس: 2.gif]
اعتراف می کنم که من هیچ وقت غزاله رو دوست نداشتم.
اعتراف می کنم نصف حرفایی که به من می زنن و باور نمی کنم.
اعتراف می کنم که یه بار با کمک دخترخاله دایی مو هک کردم.
اعتراف می کنم از پسرخاله ام متنفرم.
اعتراف می کنم نصف کارام برای جلب توجه دیگران هست.
اعتراف می کنم که خیلی دروغ ها گفتم.
xcvlاعتراف مى کنم يه اشتباه خيلى بزرگ کردم که ديگه نميشه جبرانش کرد.

اعتراف مى کنم از دست خودم شاکيم چون دل بابامو بدجور شکستم.

اعتراف مى کنم بيش از حد سادگى کردم و اعتمادم به ديگران زياد بوده.

اعتراف مى کنم خيلى خيلى پشيمونمxcvl
اعتراف می کنم اون یارو که تابستون با سیم کات ایرانسله خاله محبوبم رو سرکار گذاشت من بودم
اعتراف می کنم اون ادمی که با جمعی از دوستان سوسک جلو دفتر خانم مدیر انداخت من بودم
اعتراف می کنم اون که تابستون به گوشی بابام پیامک داد (((متن پیامک:سوژه رو کشتیم همون طور که خواستید قربان انگشتش رو قطع کردیم تا براتون بیاریم . جسدش رو هم تو دره سوزوندیم )))من بودم
اعتراف میکنم اون کسی که مدتی با یه اسم پسر با هم کلاسیم دوس بود من بودم البته با مشارکت دوستم
بقیه اعترافام پیگرد قانونی داره برای همین نمی گم...................
اعتراف می کنم همیشه خودمو به خواب میزدم که خونه مادربزرگم بمونم
اعتراف می کنم اونی که وافای خاموش کرد و داییم توبازی باخت من بودم
اعتراف می کنم اون بستی خوری خوشگلا رو من شکستم
اعتراف می کنم چندبار به بابام چای دم نکشیده دادم
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم ساعت نامزدیه عممو دزدکی برداشتم و لای کمر شلوارم قایم کردم و بعدش وقتی رفتم دستشویی افتاد تو چاه توالت... فقط میخواستم ببینمش ولی عمم بهم نمیدادش واسه همین دزدکی برداشتم که ببینم بعد بذارم سر جاش که همچین اتفاقی افتاد...

اعتراف میکنم سال آخر دبیرستان که من و دوستام مسئول کتابخونه بودیم با صندلی چرخدارِ کتابخونه سر خوردم رفتم تو شیشه قفسه کتابخونه و شیشه یه قسمتش شکست و اونو زیر قفسه قایم کردم و هیچکی جز خودمو و دوستام نفهمید...

اعتراف میکنم یه بار دیگه هم رفتم تو شیشه قفسه کتابخونه...

اعتراف میکنم یه تابلوی توی همون کتابخونه دقیق نمیدونم چی زدم بهش که افتاد و شیشه ش شکست و منم شیشه های خورد شده رو سر به نیست کردم و تابلو رو بی شیشه آویزون کردم و باز هم کسی جز خودم و دوستام نفهمید...
(۰۹-۱۰-۹۴، ۰۹:۳۹ ب.ظ)"MJ نوشته: [ -> ]اعتراف میکنم وقتی بچه بودم ساعت نامزدیه عممو دزدکی برداشتم و لای کمر شلوارم قایم کردم و بعدش وقتی رفتم دستشویی افتاد تو چاه توالت... فقط میخواستم ببینمش ولی عمم بهم نمیدادش واسه همین دزدکی برداشتم که ببینم بعد بذارم سر جاش که همچین اتفاقی افتاد...

اعتراف میکنم سال آخر دبیرستان که من و دوستام مسئول کتابخونه بودیم با صندلی چرخدارِ کتابخونه سر خوردم رفتم تو شیشه قفسه کتابخونه و شیشه یه قسمتش شکست و اونو زیر قفسه قایم کردم و هیچکی جز خودمو و دوستام نفهمید...

اعتراف میکنم یه بار دیگه هم رفتم تو شیشه قفسه کتابخونه...

اعتراف میکنم یه تابلوی توی همون کتابخونه دقیق نمیدونم چی زدم بهش که افتاد و شیشه ش شکست و منم شیشه های خورد شده رو سر به نیست کردم و تابلو رو بی شیشه آویزون کردم و باز هم کسی جز خودم و دوستام نفهمید...

مشخصه که به شیشه علاقه داریا!xcvl
حالاشیشه های خونتون سالمن؟asna
صفحات: 1 2 3