ایران رمان

نسخه‌ی کامل: ✘بغـ ✂❤ ـض گرافــــــــے✘
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3
این روزا هوای دل خیلیا بارونیـــــ ـه
اگه هوای دلت بدجور گرفته یه شعر یا عکس بزارgla
اولیشم خودم میزارم
یعنی من الان توی دلتم ؟




xcvlچه باحال....!
ای فلک گرنمیزادی مرا اجاقت کور بود؟؟؟
من که راضی به این خلقت نبودم زور بود..
من که باشم یا نباشم کاردنیا لنگ نیست
من بمیرم یا نمیرم که کسی دلتنگ نیست..gla
(۱۹-۱۰-۹۴، ۰۹:۴۱ ب.ظ)barooni نوشته: [ -> ]یعنی من الان توی دلتم ؟




xcvlچه باحال....!
تو تو دلی منی جیگـــــــــــــــــرasna
من به آمار زمین مشکوکم


اگر این سطح پر از آدمهاست


پس چرا این همه دلها تنهاست


بیخودی میگویند هیچکس تنها نیست


چه کسی تنها نیست،همه از هم دورند


همه در جمع ولی تنهایند


من که در تردیدم تو چطور؟




[عکس: 6bcp]
از فقر مینویسم ،با دستهای خالی
سفره پراست امشب از شامی خیالی.
معتاد زجر بودیم ،باید که می کشیدیم
خواب غذا می دیدیم از خواب می پریدیم.
دلهای همسایه ها ،برای ما کباب بود
سارا ولی هنوزم شبها گرسنه خواب بود
با اشک مینویسم ،بابا نان ندارد
شاید که معجزه شد از اسمان ببارد
دیوارها شعار، مرگ بر فقر دادن
صندوقهای خیریه در حد یک نمادن
محکوم به فقر بودیم ، محکوم به فرق و تبعیض
دلخوش به وعدهایی ،از چیزهای ناچیز
از فقر مینویسم، با این که نیست حالی
این قصه ای حقیقیست ،از دارایی خیالی
ماشقایق های باران خورده ایم


سیلی ناحق فراوان خورده ایم


ساقه ی احساسمان خشکیده است


زخم ها از باد وطوفان خورده ایم


تا چه بوده تاکنون تقصیرمان


تا چه باشد بعد از تقدیرمان
[عکس: 6bpC]
دلم ميخواهد ،
دفتر مشقم را باز کنم ، و دوباره تمرين کنم ،
الفبای زندگی را ...
من ؛ چيزی شبيه ِ " زندگی کردن " را فراموش کرده ام ...!!!
ميخواهم خط ، خطی کنم تمام آن روزهايی که دلم را شکست ...
دلم ميخواهد ؛
اگر معلم گفت : در دفتر نقاشيتان هر چه ميخواهيد ، بکشيد ...
اين بار ،"تنها و تنها
نردبانی بکشم ...
به سوی تو...!!!
دلم میگیرد و میگرید گاهی...
از آدم های ثروتمند و از آدم های نیازمند
دلم میگیرد و میگریدگاهی...
از این همه تبعیض
از این همه شعار
از این همه نصیحت
از این همه ادعا
دلم کمی واقعیت می خواهد با طعم تلخ ولی واقعی...
دلم کسی را می خواهد که بگوید رویاهایت را فراموش کن و بپذیر...
تلخی را
درد را
نامردی را
بی مهری را
دلم محبت نمی خواهد
دلم دلسوزی نمی خواهد
دلم امیدهای بی دلیل نمی خواهد
دلم شادی های گاه گاه نمی خواهد
دلم فقط...
درک می خواهد
فهم می خواهد
مترجم می خواهد،مترجمی که بیاید و این بغض ها را بر تن خسته شب پر پر کند....
دلم کسی را می خواهد
یک انسان
چه گدا باشدچه غنی
کسی که افکارم را تایید کند..
من میان این زندگی پر رنج گم شده ام...
و کسی دنبالم نمی گردد...
سراغی نمی گیرد...
حرفی نمی زند...
مبادا که برنجم...
کسی را می خواهم که سخت مقابلم بایستد...
با افکارم که هر روز فرسوده ترم می کند
بجنگد
کسی را می خواهم که پا به پایم اشک بریزد...
نه کسی که فقط بخواهد آرامم کند...
من دیشب نیمه شب آرزوهایم را سر بریدم...
احساساتم را کور کردم...
وتسلیم این سرنوشت شدم...
صفحات: 1 2 3