ایران رمان

نسخه‌ی کامل: اشعار شيرکو بيکس
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
شیرکو بی‌کس شاعر نام‌آشنای کرد در سال ۱۹۴۰ در سلیمانیه عراق دیده به جهان گشود.

وی که پدرش، فائق بی‌کس، هم شاعر بود، به دلیل مشکلات سیاسی پنج سال در سوئد زندگی کرد و پس از آن به عراق بازگشت.


در سال 1968 اولین مجموعه شعر این شاعر به نام «مهتاب» منتشر شد و از این نویسنده چندین مجموعه شعر، دو نمایشنامه منظوم و ترجمه «پیرمرد و دریا» نوشته ارنست همینگوی و «عروسی خون» اثر لورکا به زبان کردی به چاپ رسیده است.


از مجموعه شعر‌های بی‌کس به «دو سرو کوهی»، «عقاب»، «رود»، «سپیده‌دم»، «آفات»، «کرکس»، «عطشم را شعله فرو می‌نشاند»، «دره پروانه‌ها»، «صلیب»، «مار و روزشمار یک شاعر»، «سایه و آزادی» و «این واژه بی‌آبرو» می‌توان اشاره کرد. همچنین شعرهای این شاعر به چندین زبان ترجمه و منتشر شده‌اند.


شیرکو بی‌کس از دست نخست‌وزیر سوئد جایزه جهانی توخولسکی، مدال افتخار در ادبیات، را دریافت کرده بود.


شیرکو بی‌کس به دلیل مداوای بیماری خود از کردستان عراق به سوئد رفت اما آگوست سال 2013 در همان‌جا از دنیا رفت.


شیرکو بی‌کس در ایران شاعر نام‌آشنایی است و شعرهایش به فارسی ترجمه و منتشر شده‌اند. این شاعر با احمد شاملو دیدار داشته و سیدعلی صالحی نیز شعرهایش را بازسرایی کرده است.
بید مجنون ...


بید مجنون
زنی است
لگدکوب خواهش مرد
گیس کشیده دست مرد
فرمانبردار مردِ مست


این است
دلیل گوژپشتی
بید مجنون ...


{ شیرکو بی کس }
ایستگاه توقف غریبه‌ها ..




ایستگاه
در پسین‌گاه خیالت
گیسویت را
از میان دو كوه به دستم سپردی
در ابری پیچیدمش
كه بارانی در آن خفته بود
باران كه چشم گشود
آذرخشی
از گیسویت بر شد :
دلم بارید
در هوای خیالت
اخگری بسته بال
پرنده‌ای شدم
مرزهای فشرده‌ی مه را شكستم
تا یافتمت
سوار بر بال‌های خاكستر
باز گشتیم
به سپیده گرسنگان !
تنهایی‌ام
ایستگاه توقف غریبه‌هاست
در هوای خیالت ..

{ شیرکو بی کس }
سیل ..


سیل
با ماهیگیر
گفت :
دلایلم بسیار است
برای عصیان ..
اما مهم ترین شان
" آزادی ماهی است " و
طرح مخالفت با دام !

{ شیرکو بی کس }
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﭙﯿﺪﭘﻮﺵ ﺑﻮﺩﯼ ..

ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺒﺰﭘﻮﺵ ﺑﻮﺩﯼ
ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ، ﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﺥﭘﻮﺵ ﺑﻮﺩﯼ
ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﻧﺪﮎ ﻧﺎﺭﺑــُـﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﭙﯿﺪﭘﻮﺵ ﺑﻮﺩﯼ
ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭﻧﺎﯼ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
ﻭ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺯﺭﺩﭘﻮﺵ ﺑﻮﺩﯼ
ﺳﺮﻡ ﺁﻓﺘﺎﺑﮕﺮﺩﺍﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ
ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﯽ
ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﻗﺎﻣﺘﺖ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ !

{ ﺷﯿﺮﮐﻮ ﺑﯿﮑﺲ }
دو دیده من می‌نویسد : تو ..


قطره قطره
باران می‌نویسد : گل
نم به نم
دو دیده من می‌نویسد : تو !
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می‌شکند ، شکوفه می‌کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده‌ام را می‌تاسد ، سیاه می‌کند ..
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می‌شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم، زاده شوم ..
علامت تعجب ..


کوه شاعر است
درخت ، قلم
دشت ، کاغذ
رود ، سطر
سنگ ، نقطه
و من
که علامت تعجب‌ام !
مرد فقیر


تا روز مرگ فرش باقت و گل کاشت

اما هرگز

نه فرشی زیر پا داشت

نه کسی

گلی بر مزارشگذاشت ...
زنی زیبا ..


آري

بايد از ميان زن و شعر يکي را برگزينم

به شعر گفتم :

ناچارم از برگزيدن آن زيباروي

ديگر سراينده ات نيستم

شعر رفت و زن نزدم ماند


اما زماني که زن زيبا

به ديدگانم قدم گذاشت

مقابل روحم ايستاد

و بي آنکه خود بداند

به قصيده اي بدل شد ..



{ شيرکو بيکس }
من در تو ..


راه گريزي نبود
عشق آمد و جانِ مرا
در خود گرفت و خلاص
من در تو
همچون جزيره‌اي خواهم زيست ..

{ شيرکو بيکس }
صفحات: 1 2