ایران رمان

نسخه‌ی کامل: غریبه ی آشنا
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[highlight=#ffffff][/highlight]
.
.
تنها ترین امام زمین،مقتدای شهر
تنها،چه میکنی؟تو کجایی؟کجای شهر؟
وقتی کسی برای تو تب هم نمیکند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
تو گریه میکنی و صدایت نمیرسد
گم میشود صدای تو در خنده های شهر
دلخوش نکن به "ندبه"ی جمعه،خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر!
اینجا کسی برای تو کاری نمیکند
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر
گاه از نبودنت مثلا گریه میکنند
شرمنده ام!از این همه کذب و ادای شهر
هر روز دیده میشوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشنای شهر
جمعه...غروب...گریه ی بی اختیار من
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر
اللهم عجل لولیک الفرج
[عکس: 1433508755321665.jpg]
گفتند که تک سوارمان در راه است

از اول صبح چشممان بر راه است

از یازدهم دوازده قرن گذشت

تا ساعت تو چقدر دیگر راه است؟
[عکس: 236x182_1491574573548211.jpeg]
[عکس: 236x232_1484403931388022.jpeg]