ایران رمان

نسخه‌ی کامل: شهر من ویرانیت ،خاک آلوده ات ، نفس های تنگت ،تاول های پوستت،تسلیت ?
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
گرما می سوزاند،

تیرماه غوغا می کرد.

ولی سردشت ،سردش بود.

از تاول های تن

نشد به خود پتویی بپیچد،

لرزید،لرزید و لرزید

ناگاه ،آرام گرفت.

در سکوت، شهر شهید شد.

آخرین لحظه

خواست نفس عمیقی، ولی

آه بازگشت به درون شش ها

بغض شد، تاول شد و نترکید،

ماندگار شد بر سینه

و درد خوابید.

جسدها شد بر هم انبار

تن ها شد گرم به صدها همدرد

تیرماه و هر دیاری پر از محصول

و مردم شاکر آسمان و زمین

زمین سردشت هم داد محصول،

هر گوشه ای شهیدی به بار نشست.

مردم بی پناه

پناه برده به زمین از دست آسمان

دریغ که زمین شد ،همدست ناکسان

آرزو بود که می رفت برباد ،

ندیده بود به تاریخ

چنان روزی، قوم ماد

در این غریب شهر، نیست

کیمیا نام، دختری

چون اینان بهتر از هرکس

می دانند معنی کیمیا را.

شهری بدون درمانگاه اعصاب ،

که تمام زمینش آزمایشگاه اعصاب است.

هفت مقدس

اینجا منفور است،

در سردشت هفت ها را

جای سیزده باید بدر کرد

آنقدر این هفت ها بدر

تا فراموش نکرد حال آن پدر

زیر آوار سنگین شیمیایی،

شنید لرز صدای کودکش را

قدمهایش شکست،

در میان راه بر زمین نقش شد،

نشد که در آغوش هم بمیرند

و تصویری احساسی بسازند

برای تدوام سالیان تیتر خبر

و اندکی بعد

هردو چشم دوخته در چشم هم

بیصدا شدند.

مظلومیت شان را باید بزنند هوار

امان که هاوار هم

صدایش هست بیمار

و سالهاست

که مادر اینجا

هر غذایی بپزد،

رنگش خون است

و ادویه اش خردل.



..........................................شاعرش هم اقای
عظیم عثمانیان هستن