ایران رمان

نسخه‌ی کامل: زن و شیطان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
زنی به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ می توانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری , این کار بسیار آسان است !
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند , اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد .
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد .
سپس زن گفت : اکنون آن چه اتفاق می افتد را ببین و تماشا کن !
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا می خواهم , پسرم می خواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد .
خیاط پارچه را به زن داد .
سپس آن زن به خانه مرد خیاط رفت و در زد و زن خیاط در را باز کرد .
زن به او گفت : ممکن است برای ادای نماز وارد خانه تان شوم ؟
زن خیاط گفت : بفرمایید ، خوش آمدید .
پس از آن که نمازش تمام شد , بدون آنکه زن خیاط متوجه شود , آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت و سپس از خانه خارج شد .
هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت , آن پارچه را دید , فورا داستان آن زن و معشوقه پسرش را به یاد آورد و همان موقع به فکر طلاق همسرش افتاد.
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم .
آن زن گفت : کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم ؟؟؟!!!

شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟
روز بعد آن زن پیش خیاط رفت و به او گفت : از همان پارچه زیبایی که دیروز از شما خریدم , کمی دیگر می خواهم , زیرا دیروز برای ادای نماز به خانه زنی محترم رفتم و آن پارچه را آن جا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم .
اینجا بود که مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را به خانه برگرداند .
الان شیطان در بیمارستان روانی به سر می برد و هر زنی را که می بیند , جیغ می کشد ...
واسه همینه که میگن زنها فرشته اند.خخخ
ميگن  زنان دست شيطان را هم از پشت بستن
آقايون از ما بترسين. asna
يه همچين اعجوبه هايي هستيم ما asna