ایران رمان

نسخه‌ی کامل: حسادت
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
‌روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور از سرزمینی با دو دوست جوان ملاقات كرد.
این دو دوست بینوا كه تا آن زمان با گدایی امرار معاش می‌كردند،
همچون دو روی یك سكه جدانشدنی به نظر می‌رسیدند.
پادشاه كه آن روز سرحال بود، خواست به آنها عنایتی كند.
پس به هر كدام پیشنهاد كرد آرزویی كنند.
ابتدا خطاب به دوست كوچك‌تر گفت:
«به من بگو چه می‌خواهی قول می‌دهم خواسته‌ات را برآورده كنم.
اما باید بدانی من در قبال هر لطفی كه به تو بكنم،
دو برابر آن را به دوستت خواهم كرد
دوست كوچك‌تر پس از كمی فكر با لبخندی به او پاسخ داد:
«یك چشم مرا از حدقه بیرون بیاور!»

مَثَل فرانسوی:
حسادت اولین درس شیطان به انسان نادان است.
حسود به دنبال رسیدن نیست
به دنبال از بین بردن است