ایران رمان

نسخه‌ی کامل: شعر طنز و خنده دار لیلی امروزی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[عکس: dokhtar-cartoon.gif]


يك شبي ليلي دلش آمد به درد
عاشق بيچاره را احضار كرد
گفت : اول يك طبيبي كن خبر
بعد از ان هم انچه ميگويم بخر
داد دستش صورتي با لابلند
نام اشيائي بر ان بنوشته چند
گفت : بايد سكه هاي ناب ناب
بهرم اري تا غروب افتاب
يك النگوي طلا يك سينه ريز
طوق مرواريد و گردن بند نيز
دستبندم از برليان مي خري
با دو گردن بند و سه انگشتري
ساعت بسيار زيبا از طلا
زود بهر من بخر اي ناقلا
دستكش با كيف و كفش وروسري
كن فراهم تانخوردي تو سري
در سر راهت بخر يك كاديلاك
بهر لب رژ بهر ناخون نيز لاك
عطر پاريس از برايم كن رديف
مانتوي اعلا به رنگ كفش وكيف
خواهي ارباشم هميشه من زنت
تا ابد گردم وبال گردن ت
كاخ در لندن بخر از بهر من
با گل و گلدان استخر و چمن
بابت مهريه ده ميليون دلار
زود كن اماده و آن را بياور
مجنون ديوونه بود، ولي نه در اين حد كه بياد اينو با اين وضعيت بگيره.خخخ
نه دیگه مجنون برا همین لیست بود که سر به بیابون گذاشت asnaasna
اینااا توقعات زیاد بود که مجنون رفت کوه بکنه
در مورد لیلی و مجنون چیزی بشنوم بهم بر می خوره .اون طفلکا به هم نرسیدن .بذارین همین طور اسطوره بمونن.