ایران رمان

نسخه‌ی کامل: مجموعه اشعار هما میرا[color=#ff0000]فشار[/color]
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[عکس: 13519466140.jpg?87]

 شعر هما میرافشار

 در جواب شعر کوچه فریدون مشیری
بی تو من زنده نمانم...

 

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟

*

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی.

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،

دگر از پای نشستم

گوییا زلزله امد،

گوییا خانه فرو ریخت سر من

*

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو کس نشود از این دل بشکسته صدایی

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی

تو همه بود و نبودی 

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من؟

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل،

به تو هرگز نستیزم

من ویک لحظه جدایی؟

نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم.....
زندگی 

***

اون نگاه گرم تو جام شرابه

اما سرابه

زندگي بي چشم تو رنج و عذابه

رنج و عذابه

آهِ من ترسم شبي دامنت بگيره

دامنت بگيره

با دلم بازي مکن عاشق و اسيره

ترسم بميره

یک شب از روی صفا ای بلای دلها

با دلم وفا کن

يا وفا کن با دلم يا منو  رها کن

يا منو  رها کن

ميشکني شيشه دلــــــم قدرشو ندوني

قدرشو ندوني

مهربوني با همه  با من و دل من نامهربوني
حرف چشمات

 

**

نمی دونی!وقتی چشمات پر خوابه،

به چه رنگه؟به چه حاله؟

مثل یک جام شرابه!

نمی دونی!چه عمیقه!چه سخنگو!

مثل اشعار مسیحایی حافظ،

 یه کتابه!یه کتابه!

*

نمی دونی! که چه رنگه؟چه قشنگه

رنگ آفتاب بهاره!مثل یک جام بلوره !

شاید از چشمه نوره!

زر نابه

*

نمی دونی که دل من ،

توی اون چشمای شوخت

روی اون برکه آروم

یه حبابه

*

نمیدونی و به جز من دگری هم نمی دونه

 که یه دنیا توی اون چشم سیاهه

هر کی گفته هر کی میگه،

همه حرفه!تو رو میخواد بفریبه!

جز دل من،جز دل من،

که پر از عشق و جنونه،قدر اون چشم سیاه رو

 دل دیگه نمی دونه،

چشم دیگه نمی خونه!
صفای اشك

نه از آشنایان وفا دیده ام
نه در باده نوشان صفا دیده ام
زنامردمیها نرنجد دلم
كه از چشم خود هم خطا دیده ام

به خاكستر دل نگیرد شرار
من از برق چشمی بلا دیده ام
وفای تو را نازم ای اشك غم
كه در دیده عمری تورا دیده ام

دگر مسجدم خانۀ توبه نیست
كه در اشك زاهد ریا دیده ام
نه سودای نام و نه پروای ننگ
از این خرقه پوشان چه ها دیده ام

طبیبا مكن منعم از جام می
كه درد درون را دوا دیده ام
حریم خدا شد چه شبها دلم
كه خود را ز عالم جدا دیده ام

از آن رو نریزد سرشكم ز چشم
كه در قطره هایش خدا دیده ام
برو صاف شو تا خدابین شوی
ببین من خدا را كجا دیده ام
رفتی دلم شکستی ، این دل شکسته بهتر
پوسیده رشته عشق ، از هم گسسته بهتر

من انتقام دل را هر گز نگیرم از تو
این رفته راه نا حق ، در خون نشسته بهتر

در بزم باده نوشان ای غافل از دل من
بستی دو چشم و گفتم ، میخانه بسته بهتر

چون لاله های خونین ریزد سر شگم امشب
بر گور عشق دیرین ، گل دسته دسته بهتر

آیینه ایست گویا این چهره ی غمینم
تا راز دل ندانی ، در هم شکسته بهتر

فرسوده بند الفت ، با صد گره نیرزد
پیمان سست و بیجا ، ای گل ، نبسته بهتر

گر یادگار باید از عشق خانه سوزی ...
داغی «هما» بسینه ، جانی که خسته بهتر

هما میر افشار
نفرین خدا بر من اگر باز بسوزم
پروانه صفت در دل آتشکده ی عشق

نفرین خدا بر من اگر قصه بگویم
از این دل دیوانه ی سودا زده ی عشق

نفرین خدا بر من اگر رو به تو آرم
گر رشته ی جان بگسلد از حسرت دوری

نفرین خدا بر من اگر با تو دوباره
گویم سخنی زین همه اندوه و صبوری

نفرین خدا بر من اگر شعله کشم باز
چون شمع شب افروزی و مستانه بخندم

نفرین خدا بر من اگر پیش نگاهت
چون قطره ی می بر لب پیمانه بخندم

نفرین خدا بر من اگر چشم سیاهم
در مردمک خویش کشد نقش تو را باز

نفرین خدا بر من اگر باز به شب ها
با این دل سودا زده ی خویش کنم راز

نفرین خدا بر من اگر راه تو پویم
نفرین خدا بر من اگر نام تو گویم

نفرین خدا بر من اگر از دل رسوا
نام تو و یاد تو و مِهر تو نشویم

نفرین خدا بر من اگر پر بگشایم
بر بام تو بیگانه کنم باز همایی

نفرین خدا بر من اگر باز بجویم
راه دگری پیش تو جز راه جدایی

#هما_میرافشار